۱۴۰۱ دی ۱۹, دوشنبه

صبا راهی: ولی من برایش شرف آرزو میکنم

 

بابک یزدی برای من صبر و شفای عاجل آرزو کرده ولی من برایش شرف آرزو میکنم

 

پس از انتشار مطلبِ   در رابطه با فراخوان 18 دی که در آن  اشاره ای کوتاه به مواضع پروامپریالیستی و مماشات حزب " خودکمونیست خوانده بدون کارگر حمید تقوایی" داشتم یکی از کادرهای " برحسته" در "پادویی" سلطنت و حامد اسماعیلیون آن حزب بنام بابک یزدی ایمیلی برایم ارسال داشته که در آن عینا چنین نوشته:

برای شما صبر عاجل آرزومندیم.خداوند شفایتان بدهد !!!!

از متون کلاسیک مارکسیستی که مشعل راه تمام کمونیست های راستین است و مغزهای پوسیده بابک یزدی ها از آن عاجزند شروع نمیکنم از عینیت آن متون در کف خیابانهای ایران که گرسنگان از جان های شیرین خود برای تحقق نان کار مسکن آزادی نثار میکنند شروع میکنم

از زندان های ایران که پر از کارگران بیکاران دانشجویان آگاه و بیدار زنان و دختران آگاهی که در کف خیابانها فریاد زدند مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر شروع میکنم

از دختری که بر بالای بلندی رفته بود و فریاد میزد من اعتراض دارم پدرم هشت ماه است که بیکار و در خانه است و ما نان نداریم بخوریم آغار میکنم.

از دخترانی که پای بر زمین میکوبند و فریاد میزنند نه نون داریم نه خونه حجاب شده بهونه شروع میکنم

از خیابانهای زاهدان که سرکوبگران حتی به معلولین هم رحم نمیکنند شروع میکنم

از زاهدان که از ستمدیده ترین خلق های در هر دو رژیم شاه جلاد و ملای جلاد است و زنان با چادر فریاد میزنند چه با حجاب چه بی حجاب میریم بسوی انقلاب شروع میکنم

از زاهدان که شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر آن در ارتجاعی ترین تلویزیون یعنی اینتر آشغال سانسور میشود و فقط مرگ بر ستمگر آن پخش میشود شروع میکنم

از زاهدان و جمعه های خونین آن که به راستی بقول اسما بلوچ خون شهدایش انقلاب را آبیاری میکند شروع میکنم

از اسما بلوچ که خطاب به جریانات و رسانه هایی که شعارهای مردم بلوچ را سانسور و بایکوت میکنند شروع میکنم

از گرسنگان بی نام و نشان های که فریاد نان کار مسکن را در کف خیابانها فریاد زدند و  دستگیر شدند شروع میکنم همان بی نام و نشان هایی که به نمایندگان اروپا و امنستی و سلبریتی های بی مایه دخیل نمی بندند و دایی و عمویشان مدام با تلویزیون های ضد مردم ما مصاحبه نمیکنند

از همسر فواد محمدی شروع میکنم که در مراسم چهلم او آرزوی های فواد را آرزو داشت و  فریاد میزد زنده باد مبارزه طبقاتی

 از جنوب و حاشیه تهران در سال 1355 جایی که تهیدست ترین های پایتخت برای لقمه ای نان بطور روزمره خون خود را به دلال ها میفروختند شروع میکنم. از حلبی آباد ها؛ کپرنشیان ها زاغه نشین ها! از همان جاهایی که در هنوز هم روی همان پاشنه برای تهیدستان میچرخد. و بازار خون و کلیه و چشم فروشی داغ است. و امروز تاریخ نویسان سلطنت توسط پادوهای شکبه های اجتماعی رذیلانه مدعی میشوند که "خوشی زده بود زیر دلشون" یا " از سر شکم سیری انقلاب کردند".

 فکر کنم اینجا نقطه درستی برای فرود باشد.  باید پرسید چرا؟

براستی چرا همواره در روی همان پاشنه برای تهیدستان میچرخد؟ چرا گرسنه گرسنه مانده و کارگر در زندان است؟

انقلاب یعنی چه؟ یعنی نابود کردن تمام مناسبات ناعادلانه یی که به تهیدستی بخش عظیمی از جامعه و پروار شدن عده قلیلی که خون تهیدستان را میمکند منجر میشود!

انقلاب یعنی در هم کوبیدن تمام ماشین و ابزار سرکوب همچون ارتش و گارد جاویدان و سپاه و بسیج و...

انقلاب یعنی ویران کردن تمام زندان هایی که دگر اندیشان را در آنجا شکنجه کردند به آنها تجاوز کردند، پاهایشان را اره کردند خون آنها را قبل از اعدام از بدنشان کشیدند.

آیا پس از انقلاب 57 در ایران و سرنگونی تاج و تخت شاه، جلادِ خونخوار چنین شد؟ یا اینکه فرودست فرودست ماند و بالا دست با شکل و شمایل دیگری بر اریکه قدرت سوار شد؟

چرا چنین نشد؟ چنین نشد، چون امپریالیسم مزدورانی چون خمینی و حواریونش را داشت که او را در پاریس لحظه به لحظه با استفاده از پشینه ملای مخالف شاه در تبعید او را " تربیت" کردند تا بتوانند سوار بر موج انقلاب 57 بکنند تا با بی شرمی تمام  امروز هم در برنامه های تلویزیون هابی مثل بی سی شان "ارائه بحث" کنند که آیا انقلاب 57 انقلاب اجتماعی بود یا اسلامی؟

چرا چنین نشد؟ زیرا خمینی تنها مزدورشان نبود؟ حتی در سازمان های چپ هم که نگاه کنی مزدورانی چون فرخ نگهدار در تشکیلات کمونیستی نفوذ پیدا کرده بودند که شده بودند حامی خمینی جلاد و سپاه سرکوبگر ... که تا همین امروز هم این حمایت ضد مردمی از رژیم اسلامی ادامه دارد.

بهتر نیست همین جا متوقف شویم، امروز درست مثل دیروز نیست! در ایران دارد انقلاب شکل میگیرد. مزدوری بنام حامد اسماعیلیون را علم کرده اند تا بنام " انجمن خانواده های قربانیان هواپیمای اوکراینی" با سوءاستفاده از عواطف انسانی مردم ، او را " تربیت سیاسی" کنند ( البته این فرد هم مثل خمینی استعدادهای خادمی را دارا میباشد)تا بتوانند با مردم فریبی و با برنامه امپریالیستها به سرکردگی  سلبریتی حقوق دان شان "پیام اخوان"حقوق دان بورژازی کارگر کُش"  مسیر انقلاب جاری در ایران را به بیراهه ببرند. همانطور که توسط مزدورشان خمینی چنین کردند!

چرا جنین نشد؟

چون ذر لباس های مختلف زیر پرجم های رنگارنگ خادمین سرمایه داری کم نیستند. امثال بابک یزدی  که زیر نام کمونیست کارگری سالهاست که پادوی حامد خان شده تا به " بارگاه" سالروز شلیک عمدی به هواپیما " دعوت" شود! و حامد خان هم به او " مرحمت" کند و اسمش را پشت بلندگو جزو مدعوین بخواند! تا مطرح شود! تا به بازی گرفته شود!

البته حامد خان جانور موذی آب زیر کاه و اتفاقا قدرت طلبی ست بر عکس آنکه مظوم نمایی میکند که من از قدرت چیزی نمی خواهم! به همین دلیل هم قدرت طلبی فردی را در افراد و تشکیلاتی چون تشکیلات حمید تقوایی بخوبی می فهمد. در شب سالروز سقوط هواپیما هم همه تشنگان و شیفتگان قدرت را دعوت میکند بغیر از آقا رضا! چون میخواهد با پشتوانه این که این 20 مهره را دارد با آقا رضا معامله کند برای آینده!

قضیه اصلی اینجاست که حامد اسماعیلیون خانواده های قربانیان هواپیما را سه سال است که سرکار گذاشته است آنهم با برنامه از پیش تعیین شده و مدام میگوید که میخواهد "عامدین و آمرین" این جنایت را به دادگاه بکشاند بخوان دنبال نخود سیاه! و بخوبی هم از طریق آن حقوق دان بورژوازی کارگر کُش ش, پیام اخوان, میداند که دادگاه لاله طبق قوانین دادگستری آن هرگز اشخاص را در سیستم های حکومتی بخاطر یک یا کلیه  جنایت ها به پای میز محاکمه نمی کشاند بلکه تنها آن سیستم را محکوم میکند، دقت کنید تازه محکوم میکند و نه " تغییر رژیم"!

حامد خان مزدور هم پس از سه سال بر عکس ظاهر شاد و شنگولش در شب سالروز سقوط هواپیما – که توانسته با پشتوانه امپریالیسم کانادا " فراخوان سراسری" دهد، توانسته 20 مهره دون مایه چون مسیح علی نژاد و فراورده گوشتی سرمایه داری نازنین افشار جم و سایر جسد معاشان را روی میزش بچیند بعد از دادگاه لاهه باز هم " تو لاک " میرود و مظلوم نمایی میکند  و فریبکارانه میگوید" ساری ایت دیدنت هپند آن مای وی"

و چنین میشود که آن چنان نمیشود و مسیر یک انقلاب توسط  بی شرف های نوکر امپریالیسم به بیراهه کشانده میشود!

و لمپن ها و ورشکستگانی چون بابک یزدی زیر اسم " کمونیست کارگری" لاابالی گری و هر و مرج سیاسی شان سبب میشود که  تبدیل به مماشاتگر " طالبان" سلطنت و پادوی جانوران مزدوری چون حامد اسماعیلیون گردند . جانور هری پاتر خوانی که در جهت پیشبرد اهداف شوم امپریالیستها به تهیدست تر شدن فرودستان کمک میکند و به پروارتر شدن مفتخورهای بی آبرویی جنایتکاری چون آقا رضا که امروز یاسمین خانمش عربده میکشد. مرگ بر سه فاسد ملا چپی مجاهد" و لبیک گویانش هم تکرار میکنند!

شرف میخواهد که نانت را در خون طبقه کارگر و کودکان کار و محرومان و ستمدیدگان فرونکنی. شرف میخواهد که زیر اسم کارگر و کمونیسم به بورزوازی کارگر کُش خدمت نکنی تا مسیر انقلاب ستمدیدگان را به بخاطر شهرت به بیراهه نکشانی.شرف میخواهد که انسان بمانی و در سرمایه داری کارگر کُش حل نشوی!

آری! از صمیم قلب برای بابک یزدی شرف آرزو دارم!

صبا راهی

دهم ژانویه دوهزار و بیست و سه

بیست دی هزارو چهارصد و یک

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر