۱۴۰۱ اسفند ۱, دوشنبه

صبا راهی - چه کسی مسیح علینژاد را به کاخ الیزه برد؟


چه کسی مسیح علینژاد را به کاخ الیزه برد؟

یک مائوییست مرتجع سابق و ضدمارکیسسم رهبر فعلی"روشنفکران" ضد سوسیالیست علاقه وافر به جنگ افروزی چه در پشت صحنه و چه عریان!

زندگی کاری او بیانگر سبب سازی صدمات بسیاریست زیرا در مواقعی نقش مزدور صاحبان قدرت را ایفا میکند و زمانی دیگر اهداف قرون وسطایی خود را رهبری! او سینه چاک مداخله نظامی ست، پروفایل او پر است از اشاراتی به کشورهای مسلمان و دخالت نظامی از افغانستان تا سودان، و آخر سر لیبی!

میگوید:"من هیچ ارتشی به دموکراتیکی ارتش دفاعی اسراییل ندیده ام" از حمله اسراییل به سوریه تمام قد دفاع میکند در حالیکه توده های آگاه کشورهایی مانند لیبی افغانستان و سودان بخاطر نقش او در جنگ افروزی در این کشورها او را " خود فیلسوف خوانده ای" بشدت منفور می دانند. 



در جلسه یی لیبی های معترض به حضور لاوی یک تکه شیرینی به سر او پرت میکنند

در فرانسه هم بدلیل افکار جنگ افروزی اش مجبوبیتی بین روشنفکران واقعی ندارد، گفته میشود که در فرانسه نیز صدها بار به او نان خامه ایی پرتاب کرده اند.

در دهه هشتاد حتی یک کانال تلویزیونی فرانسه حاضر نبود با برنارد لوی و یا دوستان او که "فلاسفه جدید" نام داشتند گفتگو داشته باشد.

 گفته میشود که مشروعیت دادن و پوشش ایدیولوژیک برای مداخله های نظامی غرب و در این راستا امن ساختن جهان برای انواع تسلیحات، او چهره واقعی بربریت است.

دریافت چک 9 میلیون دلاری قطر برای حمایت از حمله نظامی به لیبی که انکار میکند!

و دهها لکه ننگ اعمال ضد انسانی که بر پیشانی برنارد هنری لاوی حک شده است.

همانطور که ین شخص میتران را وادار میکند که برای "آرام کردم مردم" از حمله به یوگسلاوی و برپایی حمام خود بطور غیر منتظره در فرودگاه سارایاوو فرود آید، و  سرکوزی را وادار به رفتن به لیبی برای " جشن دموکراسی" بعد از مداخله نظامی، امروز هم در پشت پرده ترتیب ملاقات مزدوری بنام مسیح علی نژاد با رئیس جمهور فرانسه را داده تا به اهداف شوم و پلید خود علیه مردم  و سرزمین ما نزدیک تر شود!

برنادر هنری لاوی فردی با افکاری مخرب و جنگ افروزی که حامی سرسخت اسراییل اشغالگر و رکورد دار کودک کشی در دنیا میباشد، حتی یک سلول سالم در مغزش برای نجات بشریت یافت نمیشود. گفته میشود که بسیاری در دنیای عرب با شک به " دلسوزی" های این تمساح در این و آنجا برای قربانیان نگاه میکنند.

اما مزدوری بنام مسیح علی نژاد که بی شک سرش در آخور سازمان های اطلاعاتی امپریالیستهاست و گفته میشود تمام " حرف هایش " دیکته شده از اسراییل است بیش از اینها نیاز به افشا شدن دارد. او آنقدر که از زلیسنکی اوکراینی تعریف و تمجید میکند و " حق" خواه اوکراین شده است و تنور را برای امپریالیستها و فرزند خلف شان اسراییل سرکوبگر برای اهداف پلید و ضد مردمی شان به بهانه " پهباد" های اسلامی داغ میکند- که نماینده ایرانی تبار در پارلمان سوئد( آقای آخوندی) پس از متعاقد کردن اتحادیه اروپا برای در لیست تروریستی قرار دادن سپاه پیشنهاد داده بود که دارایی های سپاه برای آبادانی اوکراین صرف شود,  ذره ای احساس به آنان که در فقر بدنیا میآیند و در فقر در خاموشی میمیرند ندارد، آنقدر شیفته پول و شهرتی که  " عمو سام" برایش فراهم آورده شده که حاضر است دست در دست هر جنایتکاری بگذارد تا تیتر خبرها شود.

قیام گرسنگان، بی خانمان، محرومان  را در ایران با توپ فوتبال " حجاب اجباری" به بازی میگیرد و برای رژیم هار اسلامی نوکر امپریالیسم  مدام خوراک سرکوب و کشتار مبارزان و محرومان را فراهم میآورد. همه میدانیم که حجاب جزء لاینفک رژیم اسلامی ست، اما علینژاد سالهاست که از این طریق " استعدادهای" خود را به اربابان شاه و ملا نشان داده است. از آواز خواندن در خلوت برای خاتمی جنایتکار و کف زدن او برایش، تا ماله کشی جنایات شاه جلاد و قرار گرفتن در کنار جنایتکارانی چون ثابتی حیوان کثیف ساواک که از هیچ رذالتی در حق زندانیان سیاسی کوتاهی نکرد,  استعداهایی که باعث کشف او توسط جانی بنام هنری لاوی میشود تا امکان ملاقات او با مکرون و رفتن به  کاخ الیزه را فراهم آورد!

ننگ و نفرت ابدی بر مزدورانی چون مسیح علی نژاد دشمن مردم ایران و ایران و کنیز اربابان شاه و ملا

و بیش از آن ننگ و نفرت بر کسانی که آگاهانه از این مزدور بشدت آلوده و خطرناک دفاع میکنند!

صبا راهی

بیست فوریه دوهزار و بیست و سه


۱۴۰۱ بهمن ۲۴, دوشنبه

بعضی ها ساواکی بی همه چیز متولد میشوند

بعضی ها ساواکی بی همه چیز متولد میشوند

 

شکنجه گر معروف ساواک پرویز ثابتی تعلیم داده موساد که در دهان مهدی رضایی مجاهد سازش ناپذیر ادرار کرده بود که این یکی از اعمال حیوانی او بود؛ در تظاهرات لس آنجلس در روز یازده فوریه شرکت میکند. امروز سیزده فوریه تلویزیون بی بی سی فارسی بخشی از برنامه 60 دقیقه خود را به این موضوع اختصاص داده بود و مجری آن اعلام کرد که از پرویز ثابتی دعوت شده که برای مصاحبه شرکت کند اما پاسخ منفی بوده است. مجری ابتدا با مهدی فتاح پور صحبتی مکرر بر سر شکنجه و نوع شکنجه از ایشان پرسید. که فتاح پور گفت که در دستگیری دوم او توسط ساواک هر نوع شکنجه یی در مورد او توسط شنکنجه گران ساواک اعمال شده است که اگر لازم باشد آثار آن را که هنوز روی بدن او وجود دارد میتواند نشان دهد.

اما بجای پرویز ثابتی فردی آمده بود که با استدلال های سخیفانه و رذیلانه اش از ساواکی هم بی همه چیزتر بود. این فرد تمام قد از شکنجه های ساواک به نیابت پرویز ثابتی دفاع میکرد. و مبارزینی که بخاطر جو حفقان و قهرآمیزی که شاه ستمگر و مستبد بر حامعه اعمال کرده بود سلاح بدست گرفته و از سیاهکل به شاه اعلان جنگ داده بودند را "تروریست" میخواند.

این فرد که مدام تکرار میکرد که نسل جوان با کتابهایی که ایشان در زمینه تاریخ معاصر نوشته است کاملا نسبت به ساواک آشنایی دارد و مسخره میکرد اینکه عده ای بسیاری در دوران ستم شاهی تنها به دلیل داشتن یک کتاب دستگیر و شکنحه میشدند.

همه تاریخ نگاران ممکن است در زمان تاریخی که آنرا مکتوب میکنند زندگی نکرده باشند اما نه همه آنها ولی برخی از آنها شرافت قلم و انسانی شان اجازه نداده است که روی حقایق خاک بپاشند و تاریخ را سخیفانه تحریف کنند.

این تاریخ نگار که در سال 1355 بدنیا آمده نه دوران ستم شاهی را دیده است و نه روایت صادقی از تاریخ جنایات سلطنت اارانه میدهد بی طرف بودن که اصلا به قد و قواره سیاسی این فرد برازنده نیست البته شاید بخت یارش نبوده و کمی دیر بدنیا آمده که نتوانسته در لباس رسمی و "مقدس"  ساواکی های بی همه چیز خود شکنجه گر کمونیست ها باشد. اوج چاکرمنشی این فرد نسبت به ساواک وقتی بود که ترور بیژن جزنی و هشت آزادیخواه دیگر را که تمام دنیا امروز میداند که به دستور خود شاه و با اجزای پرویز ثابتی صورت گرفت را فرار از زندان معرفی میکرد. خب این فرد واقعا بویی از شرافت برده است؟ اساسا کسی که از شکنجه دفاع میکند, دقت کنید پرویز ثاتبی هرگز در مورد شکنحه دم به تله نداده است اما این مزدبگیر با وقاحت تمام میگفت " خب وقتی یک تروریست را میگیرند چکارش باید بکنند؟" برخی ها بی شرف متولد میشوند شرف هم تزریفی نیست.

این فرد هم یکی دیگر از بی شرف هایی ست که مورخ مزدبگیر سلطنت سرکوبگر است. هر دو عین هم هستند، سلطنت ولایت یا سلطنت شاه، هر دو وقیح؛ دورغگو ضد مردم, دزد و غارتگر با مورخین شان که سیاه را سفید  و برعکس جلوه میدهند.

این فرد( قانعی فرد) اصرار داشت که نسل کنونی با کتابهای او از نقش ساواک کاملا آگاه شده! اگر چنین است پس این صداهایی که در ایران توسط دانشجویان محصلین و به ویژه در زاهدان و کردستان فریاد میزنند مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر؛ نوار ضبط صوت است؟

می بینید دور و بر ما پر است از بی شرف های مزدیگیر.

مرگ بر ستمگر  چه  شاه باشه چه رهبر

صبا راهی 

 

  

۱۴۰۱ بهمن ۲۳, یکشنبه

گزارش تصویری بهروز سورن از آکسیون مشترک در شهر وین


گزارش تصویری بهروز سورن از آکسیون مشترک در شهر وین

این آکسیون همزمان و در هماهنگی سراسری در 12 شهر دیگر اروپایی با شعار همراه با انقلاب, علیه ستم و ارتجاع و برای رهایی که متن بیانیه مشترک آنها در پی آمده است, برگزار شد. تجمع کنندگان با سردادن شعار و بیانیه های خود مکررا انزجار و تنفر خود را از سیاستهای سرکوبگرانه جمهوری اسلامی علیه مردم ایران را بیان کردند. 


همزمان با فرارسیدن 22 بهمن سالروز انقلاب مردمی بهمن 1357 و با مشارکت فعال اعضای کانون پشتیبانی از مبارزات مردم ایران – وین, قریب دویست نفر از فعالین 16 سازمان, حزب و تشکل سیاسی مترقی, فمینیست و چپ در نقطه ای مرکزی از شهر وین گردهم آمدند تا همصدا با انقلاب زن, زندگی, آزادی در ایران اعلام همبستگی کنند و برخی از این نهادها پیامهای حمایتی خود را بزبان فارسی و یا آلمانی برای تجمع کنندگان قرائت کردند.

این آکسیون همزمان و در هماهنگی سراسری در 12 شهر دیگر اروپایی با شعار همراه با انقلاب, علیه ستم و ارتجاع و برای رهایی که متن بیانیه مشترک آنها در پی آمده است, برگزار شد. تجمع کنندگان با سردادن شعار و بیانیه های خود مکررا انزجار و تنفر خود را از سیاستهای سرکوبگرانه جمهوری اسلامی علیه مردم ایران را بیان کردند.

هوای بسیار سرد و سوزناک این شهر نیز نتوانست از حضور پرشمار حمایت کنندگان از جنبش زن, زندگی, آزادی جلوگیری کند. حضور فعال زنان در این مراسم بسیار برجسته بود. همچنین کنشگرانی از جنبش آزادی و برابری خواهانه زنان افغانستان در این تجمع حضور یافته و متنی را قرائت کردند.

همیاری, همصدایی و مشارکت تعداد پرشماری از فعالین کرد جنبش زن, زندگی, آزادی نیز در این آکسیون حمایتی چشمگیر بود. در انتها نیز بیانیه کانون پشتیبانی از مبارزات مردم ایران – وین توسط یکی از فعالین این کانون برای شرکت کنندگان در این تجمع خوانده شد. این آکسیون که در پشتیبانی از مبارزات جاری مردم ایران در پارک زیگموند فروید شهر وین برگزار شد ساعاتی ادامه یافت و سپس با وعده و تاکید بر تداوم این تجمعات اعتراضی و حمایتی پایان پذیرفت.

برخی از شعارها:

زن, زندگی آزادی

ژن, ژیان, ئازادی

نان, کار آزادی

از کردستان تا تهران, ستم علیه زنان

کارگر زندانی, زندانی سیاسی, آزاد باید گردد

سرنگون باد جمهوری اسلامی

سقف و کتاب و گندم – قدرت بدست مردم

نه سلطنت, نه رهبری – آزادی و برابری

بهروز سورن

11.02.2023

 

****

متن مشترک


همراه با انقلاب!

علیه ستم و ارتجاع، برای رهایی

 

۴۴سال پیش، در چنین روزهایی، مبارزات توده‌های مردم، شوراهای کارگران، کمیته‌های مقاومت محلی و احزاب مخالفِ استبداد داخلی و استعمار خارجی، با اتکا به قدرتِ اعتصاب‌ها و اعتراض‌های سراسری و قیام مسلحانه‌ی نهایی، نظامِ سلطه‌ی شاهی را به زیر کشیدند. در مقابل، جریان‌های ارتجاعیِ اسلام سیاسی که در بطن جامعه و مبارزات ریشه دوانده بود، در هم‌دستی ساختاری با امپریالیسم و نظام تقسیم کار جهان سرمایه‌داری بر سر کار آمد. آن‌ها به جای هسته‌ها، کمیته‌‌ها و شوراهای مترقی و انقلابی، شوراهایاسلامیرادرکارخانه‌هاوکمیته‌هایسرکوبدرخیابان‌هابرپاکردند،فضایپرشوردانشگاه‌ها را به سکوت و تعطیلی کشاندند، حجابِ اجباری را بر زنان تحمیل کردند، مطالباتِ ملل تحت ستم را با تشدید مرکزگرایی نادیده گرفتند و مبارزات‌شان را با نظامی‌گری و خشونت عریان پاسخ دادند؛ و با کشتار هزاران رزمنده‌ی انقلابی که به سلطه‌ی نوظهور تن نسپردند، کوشیدند رعب و وحشتی دائمی را بر جامعه تحمیل کنند تا سلطه‌ی ضدانقلابی خودرا تثبیت نمایند. آنان به خیالِ خود آتشِ انقلابِ مردمِ ایران را کشتند و بر رژیمِ دیکتاتوری‌ نامِ «انقلابِ اسلامی» ‌نهادند.

اما جوشش انقلاب در ایران هرگز کشته نشد بلکه در تمامِ این سال‌های خفقان و سرکوب، مسیر بازیابی خود را از زندان‌ها تا خیابان‌ها، از کارخانه‌ها تا دانشگاه‌ها، از شهرها و شوراها تا هسته‌های جسور مبارزه‌ی سیاسی تداوم بخشیده است. آری، سرکوب پایان مبارزات ما نبود. ما همچنان در شکل‌های تازه‌تر و ریشه‌ای‌تر، گذشته و تمامیت ستم را به‌یاد می‌آوریم تا فرآیند مبارزات انقلابی برای رهایی را هرچه بهتر تدارک ببینیم.در سال‌های اخیر، رساتر از همیشه، صدای انقلابِ ایران را از هفت‌تپه و اهواز و ایذه، از زاهدان و سنندج و کامیاران و کرمانشاه و مهاباد، و از اصفهان و اکباتان و یزد شنیده‌ایم که به جمهوری اعدام و استثمار «نه»گفته است و به «زن* زندگی آزادی» و «آلترناتیو شورایی»، آری. و نیز در فریادهایی که بی‌وقفه تکرار کرده‌اند: «نه سلطنت، نه رهبری، دموکراسی –برابری».

این‌گونه است که تا امروز آن مصادره‌ی ارتجاعیِ انقلاب نه ذره‌ای از اعتبار این رخداد بزرگ جمعی کم کرده، و نه چیزی بر اعتبار نداشته‌ی دودمان سلطه‌گر پهلوی افزوده است. مردمانی که از انقلاب مشروطیت تا قیام ژینا به‌دنبال آزادی و عدالت و حق تعیین سرنوشت خود بوده‌اند، نشان داده‌اند که از نیروی عظیم خویش در ایجاد تغییرات ریشه‌ای ناامید نشده‌اند، بلکه در این مسیر بلند تاریخی آرمان‌های دیرپای خود را در پیوندی درونی با سیاست رهایی‌بخش قرار داده‌اند.

در مقابل، آن بخش از اصحاب خودکامگی، که اینک از طریق رسانه‌های امپریالیستی «وکالت» یا «ولایت» را گدایی می‌کنند، نشان داده‌اند که هنوز هم همانند دوران سلطنت، با زیست و اراده‌ی مردم بیگانه‌‌اند. زوال تاریخی بازگشت‌ناپذیر آنان شباهت بارزی با سرنوشت سیاسی حاکمان اسلامی‌ کنونی دارد. چرا که آنان در بسط بی‌پایان قدرت و نادیده‌گرفتن حیات و مطالبات مردمان این جغرافیا و سرکوب بی‌امان مبارزات حق‌طلبانه‌ی آنان خویشاوندی نزدیکی دارند. به‌موجب همین‌ خویشاوندی‌ست که هر دوی آنان مبارزات ملت‌های تحت‌ستم علیه مرکزگرایی و تبعیض و ستم ملی را تنها با چکمه و گلوله پاسخ داده‌اند.

برای درک جنبش‌های انقلابی و نوآفرینی افق تعیین سرنوشت ملت‌‌ها و رهایی زنان و‌ کارگران از هرگونه سلطه و ستم داخلی و خارجی باید پیوستار تاریخی ستم و مبارزه و سرکوب را در نظر آوریم: از یک‌سو، همدستی سرمایه‌داری و ارتجاع و هم‌پیمانی استعمار و استبداد؛ و در سوی دیگر، فراز و فرودهای فرآیند دیرپای مبارزات جمعی علیه این نیروهای ضدمردمی، و حماسه‌های درخشان و چهره‌های ماندگار برآمده از این مسیر. مبارزات انقلابی امروز ما در امتداد همان مبارزات،‌ همه‌ی مناسبات سلطه‌ و ستم و همه‌ی پاسداران داخلی و خارجی این مناسبات را آماج خود قرار می‌دهند.

قیام امروز ستمدیدگان در جغرافیای ایران هرگز از آرمان‌های ضددیکتاتوری انقلاب ۵۷ دور و بیگانه نیست: عاملیت و حق انتخاب زنان بر پوشش و بدن و حیات‌شان- همچون معیاری تعیین‌کننده برای سنجیدنِ آزادی انتخاب و بیان در یک جامعه- از نخستین سال‌های پس از انقلاب ۵۷ توسط جنبش فمنیستی و زنان آزاده در ایران فریاد زده شد؛ مبارزات ملت‌های تحت‌ستم برای رهایی از ستم‌های دیرینه و مضاعف، رد و نشان سنت‌های مبارزاتی مقطع ۵۷ و پیوستار مبارزات پس از آن را بر خود دارد؛‌ و مبارزات بی‌وقفه‌ی کارگران که طی خیزش ژینا با احیای خاطره‌ی تاریخی اعتصابات انقلابی ۵۷ همراه بود، همچنان مسیر تحقق پتانسیل‌های عظیم انقلابی‌اش را می‌جوید. اینک شعار «زن*زندگی آزادی» همه‌ی این مبارزات به‌ظاهر مجزا را به یکدیگر پیوند داده است، همچنان که آنان را در پیوندی درونی با مبارزه برای آزادی و برابری و مبارزه برای حفظ محیط زیست و غیره قرار داده است.

روز ۲۲ بهمن، مصادف با ۱۱ فوریه، یادمان جمعی ما برای پاس‌داشتِ آن انقلاب و مبارزات تاریخی‌ آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه است، که فراتر از آن معطوف به باز‌پس‌گیری و بازآفرینی افق انقلاب است. این روز همچنین مصادف است با سرنگونی دیکتاتور مصر در یکی از الهام‌بخش‌ترین انقلاباتِ بهار عربی (۲۰۱۱)، و نیز سال‌روز انقلاب ضدسلطنتی چین در ۱۹۱۱. این تلاقی مبارزات و آرمان‌های تاریخی مردمان نقاط مختلف جهان برای ما اشارتی‌ست به اینکه ستمدیدگان جهان دردها و سرنوشت مشترکی دارند.

ما امضا کنندگانِ این فراخوان، به‌عنوان گروه‌هایی چپ و فمنیست، برآنیم که به‌همراه یاران و همبستگان بین‌المللی خود در روزهای ۱۱ و ۱۲ فوریه در چندین شهر اکسیون‌هایی هماهنگ برگزار کنیم تا بزرگداشت این رویدادهای تاریخی را به محملی برای بزرگداشت انقلاب به‌سان جشن توده‌ها بدل سازیم؛ برآنیم که به‌سهم خود ضرورت بازپس‌گیری ایده‌ی انقلاب و پیوند تاریخی گذشته و اکنون و آینده‌ی مبارزات رهایی‌بخش را برجسته سازیم. می‌خواهیم از این‌طریق همبستگی ناگسستنی خود را با جنبش‌های انقلابی و رهایی‌بخش در سراسر جهان اعلام داریم، و ازجمله با جنبش جاری زن*، زندگی، آزادی.

هدف فراخوان ما برای پیوستن به این تجمعات روشن است: ما خواهان آن هستیم که دوش به دوش هم و در سپهری انترناسیونالیستی، انقلاباتِ ضد دیکتاتوری را با مبارزاتِ رهایی‌بخش و ضدِ سرمایه‌داری و ضدِ استعماری پیوند بزنیم، تا خیزش مردمان تحت ستم به سکوی پرش ارتجاع و فرصت‌طلبان و قدرت‌مداران بدل نشود. ما برآنیم که به‌سهم خود سویه‌ی رهایی‌بخش انقلاب را بازپس بگیریم و صدای رهایی را در شهرها و مکان‌های اقامت خود طنین‌انداز کنیم.

زن* زندگی آزادی

زنده‌باد انقلاب انترناسیونالیستی

زنده‌با‌د رهایی ستمدیدگان

پیروز باد مبارزات زنان، کارگران و خلق‌های تحت ستم

پیروز باد مبارزات مردمان کوئیر و ترنس و به حاشیه‌رانده‌شدگان

دوشادوشِ هم علیه سلطه و ستم و استثمار

 

۱۴۰۱ بهمن ۲۲, شنبه

"همچنان جزیی از مشکل هستند"-

  

"همچنان جزیی از مشکل هستند"

پیرامون گردهمایی دانشگاه جرج تاون

 رضا پهلوی: "...این فقط محدود به ایران نیست در کشورهای دیگه هم میتونینم ملاحظه بکنیم اصولا من در جهان دو دسته یا کتهگوری ی افراد رو میبنیم . دسته اول کسانی هستند که همچنان کینه دارند همچنان نفرت دارند همچنان جزیی از مشکل هستند و مقاومت میکنند از دیدگاه های خودشون، برای هر نوع هماهنگی، من به اونها کاری ندارم"

سطر بالا مقدمه حرف های بچه ی شاه قاتل در گرد همایی دانشگاه جرج تاون است. اجازه دهید که جمله به جمله آنرا با یک دیدگاه طبقاتی نگاه کنیم نه با احساسات " همه با هم"ی که موجب ساز هرج و مرج سیاسی میگردد.

رضا پهلوی میگوید:" دسته اول کسانی هستند که همچنان کینه دارند."

سوال: کینه به چه چیز دارند؟ به چه کس دارند؟ قبل از هر چیز آیا نباید به این شخص یادآور شد که اگر کینه بد است چرا خودت از قیام پرشکوه بهمن 57 با عنوان " قیام شوم بهمن" یاد میکنی؟ پس کینه یک احساس واقعی ست، کینه وجود دارد،آنهم کینه طبقاتی! همانطور که خود تو از انقلاب پرشکوه بهمن 57 کینه داری, چرا که بساط مفتخوری تو و خاندان دزد و جانی ات را برچید و سلطنت را به مستراح تاریخ ریخت. بنابراین سعی مذبوحانه نکن که مخالفان سلطنت سرنگون شده را " کینه " ایی قلمداد کنی و ژشت "بی کینه" بخودت بگیری!

اما، کسانی که همچنان کینه دارند،کینه شان از جنایاتی ست که پدر قاتل تو در طی استبداد شاهنشاهی اش بر قلم ها، بر زبان ها، بر قوم ها با ستم مضاعف، و از همه مهمتر بر محرومان ایران روا داشت. تهیدست را تهیدست تر کرد و فرادست را پروار.

کسانی که همچنان کینه دارند، بدلیل آن است که پدر قاتل تو هر اندیشه ی آزادیخواهانه ایی را " اغتشاشگر و بر هم زننده نظم ملی" قلمداد میکرد، درست مثل همین ملاهای جانی، تا به این وسیله بتواند آنها را پس از شکنجه های قرون وسطایی توسط ساواکی های بی همه چیزش به چوبه اعدام بسپارد. مگر پدرت خودش شخصا دستور ترور جزنی و هشت آزادیخواه دیگر که اتفاقا در بیدادگاه هایش شاهنشاهی محکومیت گرفته بودند را در تپه های اوین به رگبار مسلسل نبست؟ مگر میشود این جنایات را بخشید و فراموش کرد؟ ملتی که چنین کند اشتباه محض میکند. آخر مگر کمونیست ها چه میگفتند؟ مگر چه میگویند؟ وجدان های آگاه و بیدار آنها از بیداد نابرابری طبقاتی که پدر قاتلت برپا کرده بود بدرد میآمد، اما پدر قاتل که  نوکر چشم آبی ها بود خود عامل این نابرابری طبقاتی بود، جیب های خود و اربابانش را پر میکرد، حتی نیم نگاهی هم به زندگی کسانی که در محرومیت و فقر بدنیا میآمدند و می مردند نداشت، تازه آنانی که این درد را به چشم جهانیان پدیدار میکردند را به چوبه مرگ می بست! خب این کینه طبقاتی همواره تا زمانی که سرمایه داری خونخوار نوکرانی چون پدر قاتل تو و خود دارد ادامه خواهد داشت، چرا گمان میبری که مفت بخوری، مفت بخوابی، در کاخ زندگی کنی و دسترنج کارگران و زحمتکشان و محرومان را چپاول کنی و بقیه تو را " ستایش" کنند و به تو عشق بورزند؟ اساسا کسی مثل تو که دستش را دراز میکند تا عده ای " چاکر مسلک " ببوسند، برایش " نُرم" است که عده ای در فقر زندگی کنند! و گرنه همه میدانند که در ایران بنا به گفته آمار و ارقام ملاها، شانزده میلیون زیر خط فقر زندگی میکنند، که رقم درست قاعدتا بیش از اینهاست، تو و امثال تو نه تنها کک تان نمیگزد بلکه از این حفره های طبقاتی "سود" هم میبرید! چون در دوران استبداد پدر تو نیز چنین بود.

رضا پهلوی میگوید: "..همچنان نفرت دارند."

به راستی این بچه دیکتاتور انتظار دارد که مردم خاندان جنایتکار او را ببخشند و او را " دوست " داشته باشند؟ چه چیزی چه عاملی سبب ساز این انگیزه شده است؟ خب، برخی اینجا و آنجا مثل آن فیلمساز " ملکه و من" و یا افراد دیگر عملکردهایشان نشان داد که مبارزه طبقاتی برایشان امری جدی نبوده، مثل خیلی ها به لفت و لیس افتادند، کم هم نیستند این افراد، اما واقعا کسانی که عزیرانشان را شاه قاتل زیر شکنجه کُشت، که تازه آن سازش ناپذیران تنها عزیران یک یا چند خانواده در ایران نبودند، عزیزان طبقه ستمدیده بودند که با مبارزه شان در قلب آنان حک شده اند، حالا ایشان انتظار دارد که شاه قاتل سرنگون شده و خاندان دزد و جانی او را " دوست " داشته باشند؟ واقعا که وقاحت را این بچه شاه قاتل حتی از ملا های وقیح هم بدر برده است.اساسا اقوام کرد و بلوچ و لر و عرب و ترک که پدر قاتل تو مدام به آنها انگ تجزیه طلب میزد تا بتواند دردست مثل امروز آنها را که خواهان برابری قومی بودند را سرکوب و کشتار کند میتوانند " دوستدار " سلطنت باشند؟ مگر گوش کرت نمیشنود که زاهدان و کردستان و آذربایجان و لر و اهواز و تهران ... فریاد میزنند مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر

  اما بخش جنایی حرف های بچه دیکتاتور لای پر قو بزرگ شده به این دسته میگوید: " آنها جزیی از مشکل هستند؟"

دقت کنید هنوز نه به بار و نه دار، این جانی مفتخور چنین شاخ و شانه میکشد! خب جناب بچه دیکتاتور میخواهی با این "جزیی از مشکل" ها چه بکنی؟ زندان اوین دیگری بسازی؟ به افتحارات پدر قاتلت اضافه کنی؟ و " عشق " به خاندان دزد و جانی پهلوی را بیشتر کنی؟ "این جزیی از مشکل هستند" از همان کینه " قیام بهمن شوم" تو ناشی نمیشود؟ دقت کنید همسرش " زهرا خانم" پهلوی فتوای مرگ مجاهد و چپی را صادر میکند، و خودش ... 

به آلودگی و تعفن لجن

کسی چون بچه ی شاه جلاد که عاری از هر گونه عواطف انسانی ست و نه وجدان بیدار دارد و نه آگاه است از آنچه که محرومان از آن محروم. و بی شرافتی سیاسی و سرکوب آیین سلطنت شان است که اگر شرافتی در کار بود با سرقت ثروت مردم ایران زندگی " اشرافی" نمیداشت، اشکال اما تنها از نداشتن های اخلاقی بچه شاه نیست، اشکال از مردوران خرد و کلان است، مثلا اشکال از آن مزدور به آلودگی لجنی ست که دست های پدرش را که آغشته به خون هزاران زن و مرد و کودک آزادیخواه است را غسل داد وقتی در همان ابتدای مصاحبه اش با او گفت که "ما را بخاطر پدرانمان قضاوت کرده اند".. آن بی سر و پای سیاسی که یک روز زیر عبای خاتمی خود را پنهان میکرد و یک روز از لجنزار سبز سر در میاورد، که دیروز هم در کنفرانس او را " لانسه " میکند و میگوید ... ایشان که از خاندان بزرگ پهلوی میآیند و برای همه سرشناس هستند..." 

مزدور تازه به دوران رسیده ایی که آنچنان شیفته نئون های نیویورک شده است که تن به هر آلودگی و بی شرافتی سیاسی میدهد، خب این لجن ها، تازه بدوران های " سیاسی" در بارگاه بورژوازی در نیویورک هستند، اینها نه از گذشته مبارزه طبقاتی چیزی میدانند و میآموزند و نه از حال! 

 نیویورکی که روزی پل سایمون وقتی کنسرت  داشت معمولا در محاصره پلیس کنسرت اجرا میکرد، چرا که لایه های ستم طبقاتی را در برخی از ترانه هایش عریان میساخت و ترانه باگسر او ، که تکرار میکند، که تغییر و تغییر اما زندگی ما همچنان ترانه ایی که تا همین امروز حکایت از درد و نابرابری طبقاتی دارد، ترانه ای که نئون های نیویورک را " برجسته" نمیکند، بلکه فقر و سرمای خانمانسور نیویورک را برحسته میکند " که تغییرات پس از تغییرات اما ما کم و بیش مثل همیشه هستیم.."  نه! مزدور لجنی چون معصومه علینژاد قمی، سواد روزنامه نگاری اش حتی تا همین امروز هم کفایت اینرا ندارد که موضوع فقر را بفهمد، آنچه فهمیده " فرار از فقر" است و پناه بردن به دامن بورژازی فقرآفرین! این است که تهوع آور است. او هر چقدر هم که سعی رذیلانه داشته باشد که از واژه " کارگر و دانشجو و معلم" در حرفهای کسل کننده و طولانی اش که حتی حوصله حامد خان را هم سر برده بود، استفاده کند. باز هم بوی تعفن لجن از حرفهایش میآید، بوی تعفنی که از فرط عقب ماندگی فکری به ریسمان سلطنت سرنگون شده خود را آویزان کرده است. ننگ و نفرت بر تمام بی شرف هایی که نان خود را در خون مبارزین راه آزادی و رهایی از یوغ استثمار و بندگی میزنند. ننگ و نفرت بر تمام مزدوران بی شرفی که امروز تحت عنوان " دموکراسی و گذار" به بچه ی شاه قاتل کمک میکنند تا اهداف شوم اربابان پدرش را به جلو برد.

هر کار کنید رضا پهلوی بچه ی شاه قاتل است و رویای دیکتاتوری در سر دارد او مملو از کینه طبقاتی ست، کینه بورژازی فقر آفرین. همانطور که ستمدیدگان لبریز از کینه طبقاتی نسبت به حاندان سلطنت سرنگون شده هستند که جز محرومیت و فقر و زندان اوین و کشتار دلسوزانشان "هنر" دیگری نداشت.

اما زهی خیال باطل که سراسر ایران فریاد میزنند:

مرگ بر ستمگر  چه شاه باشه چه رهبر

 

صبا راهی

بیست و دو بهمن هزار و چهارصدو یک

لینک اجرای زنده  ترانه باگسر اثر پل  سایمون در پارک مرکزی نیویورک

Simon & Garfunkel - The Boxer (from The Concert in Central Park) - YouTube

 

 

۱۴۰۱ بهمن ۱۹, چهارشنبه

شارلی ابدو و تفکر نفرت پراکنی اش

 شارلی ابدو و تفکر نفرت پراکنی اش


بار دیگر شارلی ابدو ثابت کرد که مغرض، نفرت پراکن است و در زیرچتر " ازادی بیان" هر کثافت فکری خود را بخورد نادان ها و هوراکشان به وِیژه نژادپرستان میدهد 

در حالیک زلزله نزدیک به هشت ریشتری در سوریه و ترکیه جان هزاران انسان را ستانده و بسیاری در زیر آوارمنتظر کمک هستند، این کمک ها البته با بذل و بخشش بسیار از سوی قطر به ترکیه سرازیر گشته اما سوریه که کمرش زیر بار جنگ خانماسوز و کشتار انقلابیونیش هنوز خم مانده است دچار ستمی دیگر شد واز این کمک ها محروم مانده است، شارلی ابدو کاریکاتوری کشیده که با این مضمون که دیگر لازم نیست تانک بفرستید. بعد هم در مصاحبه با تلویزیون الجزایر با وقاحت تمام و با احساسی عاری از عواطف انسانی مدعی میشو که این آزادی بیان است و او به هر طریقی که بخواهد از آن استفاده میکند.  اما ستیز فکری شارلی ابدو درست همان خدمتی را به سرمایه داری ضدکارگر میکند که "آزادی بیان" نویسنده یی چون سلمان رشدی که سفارش کتاب آیات شیطانیاش 

چگونه در خدمت امپریالیستها که از یک سو جنگ ایران و عراق را دامن زده بودند و از طرفی نوکرشان خمینی در زندانهای سراسر ایران کشتار زندانیان سیاسی را براه انداخته بود، و افکار عمومی جهان را "مدیای امپریالیستها" متوجه فتوای خمینی برای کشتن سلمان رشدی نموده بود

زیر پوشت افرادی نظیر سلمان رشدی شارلی ابدو میکروب نژادپرستی، و خدمت به سرمایه داری نفهته است که از طریق کتابها و کاریکاتورهایشان به بیرون فوران میزند. 

در حالیکه سگ ها حتی در زلزله به کمک نجات جان انسانها عاری از هر رنگ و ملیت و دین و زبان بکار گرفته میشوند گرگ هایی نظیر سلمان رشدی و شارلی ابدو هستند که "قلم بمزد" سرمایه داری کشنده میباشند.مارکسیست ها تحت هیچ شرایطی کارهای افرادی نظیر شارلی ابدو را ترویج نمیدهند یک دلیل ساده این هم این است که تفکر پشت این کارهای باصطلاح هنری تفرقه افکنی بین ملل مختلف است وخشم نادان ها را برانگیختن است که دودش به چشم ستمدیدگان میرود و نه صاحبان سود سرمایه

صبا راهی

نوزده بهمن هزار و چهارصدو یک


۱۴۰۱ بهمن ۱۴, جمعه

صبا راهی: سیاهکل مشعل امید اعلان جنگ به دیکتاتور


سیاهکل 

مشعل امید، اعلان جنگ به دیکتاتور 



دوران استبداد شاه دیکتاتور تنها بیانگر جو خفقان، ترور مخالف، و سرکوب نیست. آنچه که بیش از هر موضوع دیگری وجدان های بیدار روشنفکران آن دوره را بدرد میآورده اختلاف طبقاتی عمیق، فقر در زشت ترین اشکال خود و ستم مضاعف خلق ها و غارت منابع طبیعی و انسانی توسط شاه هزار فامیل و اربابان جهانی اش بود. آنچه دغدغه شاه بود ساختن جزیره آرامش و ثبات برای چپاولگری خود و چشم آبی هایی بود که در اصل این آنها بودند که شهروندان درجه یک ایران بحساب میامدند. شکم های گرسنه ای که در حاشیه پایتخت هر روز مجبور به فروش خون خود برای لقمه نانی بودند و یا سرپناهشان یا کپر یود و یا حلبی یا لاستیک ماشین و ...  هرگز در مخیله شاه جایی نداشتند، و اگر کسی از این وضع " انتقاد" میکرد ( "مبارزه ی نقد" که برخی از مخالفان مبارزه مسلحانه آنرا  به غلط چاره ساز میدانند!) اگر سر به نیست نمیشد، کامیون ماشین ش را به دره پرت نمیکرد و "خودکشی" نمیشد، در زندانها توسط مزدوران ساواک مورد " نوازش" قرار میگرفت! 

در کشوری که دیکتاتوری سرمایه داری سلطنت صدای هر منتقدی را در گلو خفه میکرد و بی عملی و رخوت، خیانت های حزب منفور توده بر جامعه سایه افکنده بود پانزده هیولای با وجدان های بیدار، پانزده هیولای شجاعت و شهامت، پانزده هیولای آگاه به نتایج عملیات بیدارباش توده های تحت ستم به شاه دیکتاتور اعلام جنگ دادند!

نتایج آن: 

 اعلان جنگی که خواب را از چشمان دیکتاتور ربود

اعلان جنگی که جزیره آرامش و ثبات شاه را بهم ریخت

اعلان جنگی که ضربه پذیری شاه قدرقدرت را عریان ساخت

اعلان جنگی که سرآغاز یک مبارزه مسلحانه با دیکتاتور تا بن دندان مسلح گردید

اعلان جنگی که جنب و جوش مبارزاتی را در میان کارگران و زحمتکشان دامن زد

اعلان جنگی که به زیستن معنای حرکت داد چرا که مشعل امید را در دل توده های تحت ستم روشن ساخت.

گفته شده: "شاه با شنیدن این خبر، حمله چریکها به کلانتری و تصرف سلاح ها... واکنش شدیدی نشان داده و برادر خود، غلامرضا، را در رأس قوای نظامی سنگینی شامل تکاوران، بالگردها و افراد شهربانی به منطقه اعزام نمود. در عملیات تعقیب‌وگریزی که از پی آن  بیش از ۶۰ افسر و درجه‌دار و سرباز وظیفهٔ ارتش شاهنشاهی ایران و دو چریک فدایی کشته شدند و یازده تن از چریک‌ها نیز اسیر گشتند. از این تعداد ده نفر به ضرب گلوله اعدام شده و یک تن زیر شکنجه جان سپرد" 

درود بر شرف تان رزمندگان سیاهکل

درود بر وجدان های بیدارتان شیران سیاهکل که بپاخاستید چرا که نان و ازادی را برای همه میخواستید.

به راستی از این  عاشق تر هم میشود زیست؟

صبا راهی