زندان
در ایران / محمود خلیلی / گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی در ایران /
یادمان ها
برگرفته
شده از سایت گفتگوهای زندان
بخش یاد یاران: به یاد رفیق جانفشان فدایی امیر هوشنگ صفائیان
متن سخنرانی محمود خلیلی در ششمین گردهمایی سراسری در باره
کشتار زندانیان سیاسی در ایران – برلین سپتامبر 2015
به یاد جانفشانان مبارزه طبقاتی در ایران و درود بیکران به
خانواده این عزیزان و با درود به شما حضارگرامی. نمی شود به جامعه سرکوب شده ایران
توسط نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی اشاره کرد و به سرکوب و مقاومت و مبارزه زنان،
مردان، کارگران و زحمتکشان و سایر اقشار جامعه اشاره نکرد، خوزستان، لرستان، گنبد،
انزلی و کردستان و سایر شهرهای ایران را ندید.
تابستان و کردستان، تابستان و فتوای قتل عام زندانیان سیاسی،
تابستان و فتوای قتل عام مردم کردستان، تابستان و بمباران و جوخه های اعدام، اعدام
در فرودگاه، اعدام در ورزشگاه، اعدام در خیابان،اعدام پرستاران، کودکان، مجروحان، اعدام
پزشکان، اعدام دکتر قاسم رشوند سرداری که با مرهمی برای زخم مردم کردستان رفت ولی بر
سینه اش نشست زخم کاری دشمن.
*از تابستان گفتم ولی بهار
را فراموش نکردم، بهار را فراموش نمی کنیم بهاربرای من همیشه یاد و نام رفیق جانفشان
فدایی منوچهرکلانتری نظری را به همراه داردکه امروز دلقکان سرمایه داری (فرخ نگهدار
و…)در عدم حضورش خوش رقصی می کنند.
و باز به تابستان بر می گردیم:
رفیق جانفشان فدایی امیرهوشنگ صفائیان اول اسفند 1339 در خانواده
ای متوسط در تهران متولد شد.بر اساس داشته هایی که شخصا” از خود او دارم مثل اغلب جوانان
هم نسلش در کوران قیام 1357 وارد مبارزات سیاسی شد و رفته رفته شخصیت سیاسی اش شکل
گرفت. او فعالانه در قیام مشارکت داشت. گرایش او به سازمان چریک های فدایی خلق ایران
مسیر جدیدی برای او بوجود آورد.در سال 58 دیپلم گرفت .در آن زمان مدت سربازی کاهش پیدا
کرده بود و اندکی بعد به سربازی رفت. او دوران سربازی خود را در پادگان نیروی هوایی
دزفول طی کرد. در زمان سپری نمودن سربازی بعنوان یک عنصر سیاسی و انقلابی فعالیت خود
را با پخش اعلامیه و تراکت های سچفخا ادامه داد. اواخر دوران سربازی او مصادف بود با
انشعاب در سچفخا و هم صدا و همگام شدن جریان اکثریت با حاکمیت. رفیق امیرهوشنگ با آگاهی
کامل از همان ابتدای انشعاب فعالیت خود را با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران(اقلیت)
پیگیری نمود و در جهت گسترش اهداف انقلابی سازمان فعالیت خود را تداوم بخشید. با پایان
گرفتن دوران سربازی رفیق امیر فعالیت تشکیلاتی خود را متمرکز و گسترده ادامه داد. رفیق
امیر هوشنگ در بخش کارگری تشکیلات در بخشی که مسئولیت آن بر عهده رفیق جانفشان فدایی
نفیسه ناصری(نسترن ) فعالانه حضور موثری داشت. رفیق امیر هوشنگ صفائیان در اولین روز(یک
فروردین) سال 1362 ازدواج کرد متاسفانه چند ماه پس از ازدواج با ضربه به بخش کارگری
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران(اقلیت) دستگیر شد. رفیق با استقامت و ایستادگی شکنجه
های دوران بازجویی را تحمل کرد و در یک بیدادگاه چند دقیقه ای به پنج سال زندان محکوم
گردید. دهم فرورین 1363 نسیم یادگار رفیق پا به عرصه وجود گذاشت و بدین ترتیب: نسیم
فروردین و زان به بستان شد.
«در زندگی هر انسانی شرایطی
پدید می آید که قلم را یارای تحریر آن نیست. احساس را نمی توان بر زبان آورد بلکه باید
لمس کرد، ولی چه بگویم که متاسفانه حتی این را از انسان دریغ می دارند.انسان زیستن
واقعا” مشکل است با شرف زیستن و حیثیت انسانی را حفظ کردن واقعا” مشکل است.و این برای
من یک اصل مقدس است این اصل را من از زندگی آموخته ام نه از تخیلات فیلسوفانه این یا
آن فیلسوف» (از نامه های رفیق جانفشان فدایی امیرهوشنگ صفائیان به همسرش)
تابستان تلخ سال 1367 به سختی و سیاهی سپری شد در حالی که ما
تنها نشانی ای که از امیر عزیزمان دریافت کردیم یک ساک بود. باحضوربی نتیجه چندین باره
جلو زندان اوین کوچک ترین نشانی از محل دفن عزیزانمان بدست نیاوردیم. تا اینکه در زمستان
سال67با خبر شدیم که عده ای از اعدامی ها را در خاوران دفن کرده اند. خاوران تنها جایی
بود که مادران وخانواده ها از نشانه ها و آثار بجای مانده متوجه شدند تعداد زیادی اخیرا”
در آنجا دفن شده اند،ما هم برای پیدا کردن ردی از امیر عزیزبه آنجا می رفتیم،خانواده
های فراوانی مثل ما به خاوران مراجعه می کردند. بعد از مدتی خانواده ها تصمیم گرفتند
روزی را به مناسبت چهلم اعدام شدگان تابستان 67 در نظر گرفته وبه آنجا بروند. بافرارسیدن
آنروزباخانواده و بهمراه افرادی از فامیل به آنجا رفتیم، اما با در بسته مواجه شدیم
،جمعیت زیادی از خانواده هابیرون نرده ها ایستاده بودند.نیروهای پلیس ولباس شخصی با
تعداد زیادی ماشین پلیس در آنجا ایستاده بودند آنهابه خانواده ها میگفتند اینجا(خاوران)
را ترک کنید .همه دسته های گل ووسایلی که برای مراسم در نظرگرفته بودندهمراه داشتند.
با تمام اخطارها همه ایستاده بودندو به حرفشان گوش نمی دادند در نهایت گلها را بدرون
خاوران پرتاب کردند گلها به شکل دسته گل بود وبا پرتاب خیلی دور نمی رفت. دو سه جوان
از نرده ها بالا رفتند وگلها را پخش کردند ودر همان هنگام مردم عکسهای عزیزان شان را
بالا گرفته شروع به خواندن سرود کردندکه با فشار وتهدید پلیس مجبور شدند بطرف وسط جاده
خاوران بروند در نتیجه تعداد زیادی از اتوموبیلها مجبور به توقف شدند وجاده بسته شد.
در همین هنگام تعداد بیشتری لباس شخصی وپلیس با ماشین آمدند. با یورش همه جانبه جمعیت
را محاصره کرده همه را بصورت یک کاروان به پاسکاه پلیس بردند. درمیان دستگیر شده گان
تعداد زیادی افراد سالخورده وجود داشت که نیاز به دستشویی ودارو هاشان داشتند .تاساعت
2 بعد از ظهر تقریبا همه کسانی که دستگیر شدندرا به پاسگاه منتقل نمودند. با وجود هوای
سرد زمستانی همه را در هوای آزاد محوطه پاسگاه نگه داشتند .کم کم بازجویی ها شروع شد
ابتدا ازمسن تر ها شروع کردند. با داد وفریاد وفحاشی میگفتند چرا به اینجا آمده اید.
سپس از آنها تعهد گرفتند که دیگر به خاوران نیایند.بعد نوبت جوانها شد. ازجوانها هم
با کتک وفحاشی تعهد می خواستند . این روند تا آخر شب طول کشید و در انتهای شب تقریبا”(تا
آنجایی که من اطلاع داشتم) همه را آزاد کردند. این اولین وآخرین بار نبودکه ما به خاوران
رفتیم و آنها به ما حمله کردند. تا خاوران و خاوران ها وجود دارد این روند همچنان ادامه
خواهد داشت. تابستان ها می آیند و می روند تا نشان دهند زندگی در جریان است و وقتی
زندگی در جریان است تلاش و مبارزه و مقاومت هم برای درست زندگی کردن درجریان است. ما
نه می بخشیم و نه فراموش خواهیم کرد.
«ملوک صفائیان خواهر جانفشان
فدایی امیرهوشنگ صفائیان»
شعری سروده شده توسط برادر بزرگ رفیق امیر
من شهیدم
نامم امیرهوشنگ است ،
فرزند خاک پاک ایرانم
همچو قطره ی باران زلالم ،
زندگی بخش ،
راهی ی رودخانه ی مواج وجوشانم
راه من دور است وزیبا،
زندگی بخش اما دشوار وسنگلاخی
ولیکن به دشتی میرسم ،پر شقایق ،
زمینی که لاله های سرخ می رویاند.
«محمود صفائیان»
**همسر عزیزم:
با سلام و ارادت حضور همه شما و آرزوی سعادت و صفا برای تو
و دختر کوچکم. عزیزم خیلی ممنون از زحمات شما و شرمنده از پاسخگویی از این زحمات. از
اینکه اولین بار صدای دخترم کوچکم را شنیدم که می خواست بیاید پهلوی پدرش خیلی خوشحال
شدم ولی متاسفانه لذت آغوش کشیدن عزیزم را نیافتم.
همسر خوبم.
با سلام و درود آتشین، عزیزم من امروز گذشت زمان را بخوبی احساس
کردم حتی ثانیه ها در زندگی من مفهوم پیدا کردند گاهی اوقات لحظه ها در زندگی انسان
زندانی لحظه های تاریخی هستند و من امروز این لحظه را کاملا” احساس کردم. خستگی و رنج
این سالها دوری شما را با یک دقیقه ای که دخترم را اولین باردر آغوش گرفتم از تن بیرون
کردم و این یکی از با شکوه ترین لحظات در زندگی من بود. قلمم قدرت توصیف این احساس
را که در آن لحظه با شکوه داشتم ندارد و این دریغ است. فرزند کوچکم مسلما” از جدایی
نفرت خواهد داشت و این احساس طبیعی ماست. در دنیای کوچک این نوآمدگان هیچ دیوارجدایی
وجود ندارد و این یکی از آرزوهای بزرگ انسانی است.
متاسفانه به علت ذیق وقت نتوانستم تمام نامه های این رفیق عزیز
را قرائت کنم.
با سپاس از همگی شما عزیزان
زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم
سرنگون باد کلیت نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی
محمود خلیلی
13 سپتامبر
2015 برلین
*در رابطه با رفیق جانفشان
فدایی دکتر قاسم رشوند سرداری و رفیق جانفشان فدایی منوچهر کلانتری نظری هر کدام جداگانه
مطلبی بعنوان گرامی داشت در دست تهیه دارم که تلاش خواهم کرد به زودی آنها را منتشر
کنم.
** چون
زمان کافی برای قرائت نامه های موجود رفیق امیر هوشنگ صفائیان در گردهمایی سراسری در
باره زندانیان سیاسی در ایران نبود. در زیر متن نامه های این رفیق عزیز را برای خوانندگان
گرامی می آورم.
مادر خوبم.
سلام، امیدوارم شاد و تن درست باشی، مدتهاست که می خواستم نامه
ای برایت بنویسم و بدین وسیله از محبتها و زحمات بی پایان شما تشکر کنم هر چند می دانم
که در مقابل عظمت و بزرگی شما این نامه خیلی ناچیز است ولی چه کنم متاسفانه در این
موقعیت بیشتر از این کاری نمی توانم بکنم امیدوارم بتوانم روزی پاسخ این همه محبتها
و زحمات شما را بدهم. مادر خوبم خاطره زنگی کردن باشما در کنار محبتهای بی دریغ شما
هرگز از یادم نمی رود. بهر حال امیدوارم این نامه کم ارزش را از من بپذیرید، هر چند
می دانم قلب شما خیلی بزرگ است و این کوتاهی را خواهید بخشید. برای همه مادران خوب
آرزوی سلامتی و طول عمر می کنم.
پدر و مادر خوبم.
دستان پر مهر شما را می بوسم. پدر مادر خوبم امسال توفیق زیارت
شما نصیبم نشد، به همین خاطر در فکراین بودم که چه هدیه ای برای شما بفرستم. گل گفت:
مرا بفرست که مظهر زیبایی هستم. خار گفت: مرا بفرست تا در دیدۀ دشمنانش نشینم. در همین
فکر بودم که ناگهان قلبم بصدا درآمد گفت: مرا بفرست و من چنین کردم. در پایان بهترین
تبریکات خود را به مناسبت فرارسیدن سال نوبه حضور سروران عرض می کنم و بهروزی وسعادت
شما را در سال جدید آرزو دار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر