مگر اینها الان
نیست در جامعه ما؟
گرامی باد یاد جاودان یار
و یاور کودکان کار،
صمد بهرنگی دلسوز واقعی
کارگران
صبا راهی
صمد بهرنگی، آموزگارِی
دلسوز، دلسوزی واقعی و کمونیستی راستین بود که ریشه دردهای ظلم و ستم نابرابری
طبقاتی در جامعه را، به سادهترین، قابلفهمترین و در عینحال زیباترین کلام
در قصه هایش به تصویر میکشید، ضمن اینکه راه و چاره ریشهکن کردن این دردها یا به
گفته او میکربها را نیز ارائه میداد! به طور مثال به قسمتی که از یکی از قصههای
ارزشمند او، بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری، عیناً کپی شده است، دقت نمائید.
"... پدر و دختر میخواستند داخل مغازه شوند كه دیدند من جلوشان
ایستادهام و راه را بستهام. نمیدانم چه حالی داشتم. میترسیدم؟ گریهام میگرفت؟
غصهی چیزی را میخوردم؟ نمیدانم چه حالی داشتم. همینقدر میدانم كه جلو پدر و
دختر را گرفته بودم و مرتب میگفتم: آقا، شتره فروشی نیست. صبح خودش به من گفت.
باور كن فروشی نیست.
مرد من را محكم كنار زد و گفت: راه را چرا بستهای بچه؟ برو كنار.
و دوتایی داخل مغازه شدند. مرد شروع كرد با صاحب مغازه صحبت كردن. دختر مرتب برمیگشت و شتر را نگاه میكرد. چنان حال خوشی داشت كه آدم خیال میكرد توی زندگیش حتی یك ذره غصه نخورده. من انگار زبانم لال شده بود و پاهایم بیحركت، دم در ایستاده بودم و توی مغازه را میپاییدم. میمونها، بچهشترها، خرسها، خرگوشها و دیگران من را نگاه میكردند و من خیال میكردم دلشان به حال من میسوزد.
پدر و دختر خواستند از مغازه بیرون بیایند. پدر یك سكهی دو هزاری به طرف من دراز كرد. من دستهایم را به پشتم گذاشتم و توی صورتش نگاه كردم. نمیدانم چه جوری نگاهش كرده بودم كه دو هزاری را زود توی جیبش گذاشت و رد شد. ...
... کسی من را از پشت گرفت. دستهایم از ماشین کنده شده و به رو افتادم روی
اسفالت خیابان. سرم را بلند کردم و آخرین دفعه
شترم را دیدم که گریه میکرد و زنگ گردنش را
با عصبانیت به صدا در میآورد. صورتم افتاد روی خونی که از بینیام بر زمین ریخته
بود. پاهایم را بر زمین زدم و هقهق گریه کردم. دلم میخواست مسلسل پشت شیشه مال
من باشد."
همانطور که ملاحظه میکنید، صمد
بهرنگی، آموزگاری که ادبیات انقلابی را در ایران پایهگذاری کرد، "صدقه"
گرفتن را به بچهها یاد نمیدهد! و برعکس کودکان را از صدقهگرفتن دور میکند، چرا
که به درستی ذات صدقه را درست تشخیص میدهد، همان ذاتی که همیشه فرد را توسریخور،
دستنگاهکن و نیازمند و ملتمس بار میآورد و ملتمس فربههایی میکند که شیره جان
کودک را، چه از طریق استثمار کودکان کار، و چه با استثمار پدران و مادران کودکان
کار میمکند. هستند "سوسیالیست"هایی که کاسه گدایی برای کودکان کار در
دست گرفتهاند و برای خود نیز "نام و نانی" برپا کردهاند و در سایت و
وبلاگشان هم برای کسب اعتبار کتاب صمد بهرنگی را قرار دادهاند! لابد گذار اینها
به "سوسیالیسم"شان از طریق "انقلاب مخملی امپریالیستها" میباشد!
که البته پُرواضح است که اینگونه افراد با افکار مسمومشان به هیچوجه نمیتوانند
برای کودکان کار و پدران و مادرانشان قابل اعتماد باشند، چرا که تمامی سعی
مذبوحانه بورژازی خونخوار کارگرکُش هم همین بوده و است که توسط بنگاههای خیریه و
صندوق صدقات شعلههای خشم و نفرت نابرابری طبقاتی کودکان کار را را فروکش کند! و
کسانی که این کاسههای گدایی را دوره میگردانند در اصل چیزی جز خدمت به بورژازی
جهانی و نوکران اسلامیشان در ایران، برای پرت کردن استخوانی جلوی آنها، در
"حال و آینده" نمیکنند!
مثال عینی که همین امروز همه شاهد
آن هستیم کشتار کارگران اعتصابی معدن در آفریقای جنوبی میباشد. بورژازی جهانی از طریق
کاسههای گدایی مانند کنسرتهای باب گیلدوف، مادونا، کمک به بچههای آفریقا توسط
دلال خبری بیبیسی و سایر نهادهایش هر ساله از جیب زحمتکشان پول جمع میکند تا
"فقر" را در آفریقایی که روی انبوهی از ثروت خوابیده است و ثروتش را
دزدهای انگلیسی و آمریکایی و فرانسوی و بلژیکی و هلندی و ..... به غارت میبرند،
ریشهکن کند! آیا فقر ریشهکن شده است؟ یا اینکه بنا به گزارش کوتاهی در این نوشته کشتار کارگران
اعتصابی معدن در آفریقای جنوبی فقر بنا به بحران جهانی سرمایه ده برابر شده است؟ همین مسئله نیز در
ایران صدق میکند، که فقر در ایران نیز به دلیل بحران جهانی سرمایه چندین برابر
شده، وگرنه ماهیت سیاسی اقتصادی و نظامی دیکتاتوری اسلامی وابسته به امپریالیستها
هیچ فرقی با ماهیت دیکتاتوری شاه وابسته به امپریالیستها ندارد! آیا صندوقهای
خیریه و کاسههای گدایی توانستند فقر را در آفریقا ریشهکن کنند؟ یا بنگاههای
خیریه "شاهنشاهی" و یا صندوقهای صدقات اسلامی در ایران موفقیتی داشتهاند؟!!
یا اینکه اصلاً این فقر چطوری به وجود آمده و میآید؟ چرا باید در مملکتی مثل
ایران و قارهای مانند آفریقا که روی ثروت خوابیده است، مردم در فقر زندگی کنند؟
چرا کودکان باید به جای رفتن به کلاس درس، کار کنند تا شکم خود را سیر کنند؟ ثروت
یک مملکت که همان منابع طبیعی آن است که متعلق به همه مردم است را چه
کسانی به جیب میزنند؟ مگر نه آن است که اینان همان کسانی هستند که خون کارگران و
زحمتکشان را مثل زالو میمکند و فقر و فحشا و اعتیاد را در جامعه تولید و بازتولید
میکنند تا محرومان را هر چه بیشتر دستنگاهکن خود کنند!
از خود بپرسیم آیا وضعیت معیشت
امروز کارگران و کودکان کار در ایران فرقی با دیروز کرده است؟ دیکتاتوری شاه
وابسته به امپریالیسم نیز همان را بر سر سفره کارگران و زحمتکشان و محرومان میبرد
که امروز دیکتاتوری اسلامی وابسته به امپریالیسم میبرد! به همین سبب است که نوشتههای
ارزشمند آموزگاری انقلابی مانند صمد بهرنگی تا زمانی که فقر و ظلم و ستم نابرابری
طبقاتی و تبعیضهای مختلف در جامعه وجود دارد نیز چراغ راه آینده میباشد! این قلم
شکی ندارد که اگر صمد بهرنگی در رژیم دیکتاتوری اسلامی شکوفا میشد دستگاه آدمکشی
رژیم اسلامی نیز همان جنایتی را در مورد او اعمال میکرد که دستگاه آدمکشی
دیکتاتوری شاه نوکر امپریالیسم آمریکا، چرا که اشاعه افکار انقلابی صمد بهرنگی سدی
محکم در برابر منافع امپریالیستهای خونخوار و رژیمهای دستنشانده شاه و ملای آنها
میباشد! مگر هر دو رژیم شاگردان صمد بهرنگی را شکنجه نکردند و به قتل نرساندند و
سر به نیست نکردند؟ مگر رژیم اسلامی شاگردان صمد بهرنگی را در تابستانهای ۶٠ و ۶۳
و ۶۷ قتلعام نکرد؟ مگر فرزاد کمانگر شاگرد دیگر صمد بهرنگی را
نکُشت؟ مگر شاگردان صمد بهرنگی امروز در زندانهای رژیم اسلامی نوکر امپریالیستها
نیستند؟
در پایان توجه شما را به دو مصاحبه
با دوستداران صمد بهرنگی که چند سال پیش در مراسم بزرگداشت او انجام شده جلب میکنم.
برای شنیدن روی کلمه آبیرنگ زیر کلیک کنید:
نهم شهریورماه ۱۳۹۱ مصادف با نهم شهریورماه ۱۳۴۷ روزی که صمد بهرنگی یار و یاور کارگران و کودکان آنها در
قلب تاریخ مبارزه طبقاتی جاودانه شد، میباشد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر