۱۳۹۳ آذر ۳, دوشنبه

تنها آرزوی من ( یک دختر فلسطینی)


تنها آرزوی من  ( یک دختر فلسطینی)






همه ارتش
تمام جنگنده ها
همه تانک ها
تمام سربازان

برعلیه یک پسر
ایستاده آنجا
با سنگی در دست
تک و تنها


خورشید
در چشمانش

ماه
در لبخندش

من در شگفتم...
فقط در شگفتم

ضعیف کیست؟؟؟
و چه کسی قوی؟

برحق کیست؟
و چه کسی ناحق؟

کاش
ایکاش
حقیقت را زبانی بود

برگردان : صبا راهی
نوامبر دوهزار و چهارده

 
 

۱۳۹۳ آبان ۲۹, پنجشنبه

تحصیل رایگان برای همه




فیلم بسیار جالب و دیدنی  تظاهرات دانشجویان در لندن 

این فیلم را حتما تا آخر ببینید


فیلم شش ساعته در مورد تظاهرات دیروز، 19 نوامبر، دانشجویان سراسر انگلیس در لندن با خواسته

 تحصیل رایگان برای همه

Thousands of people holding placards took part in the protest. University tuition fees nearly trebled four years ago, a move that sparked violent student protests at the time.

یکی از دانشجویان معترض: حتی اگر شهریه دانشگاه ها را به "یک پوند" تقلیل دهند باز هم هستند کسانی که توان پرداخت همان یک پوند را هم ندارند، به همین دلیل است که تحصیل برای همه باید کاملا رایگان باشد
در نوامبر دوهزار و ده وقتی دولت موتلف انگلیس( محافظه کاران و لیبرالها) شهریه دانشگاه ها را تا دوازده هزار پوند انگلیس بالا برد تظاهرات عظیمی    http://neweshtejat.blogspot.com/2014/11/blog-post_20.html
  بر علیه این تصمیم از طرف اتحادیه دانشجویان صورت گرفت که در آن تظاهرات دانشجویان بعد از چند مرحله تظاهرات زمانی که کسی از مقامات دولتی به خواسته آنها توجه نکرد به دفتر حزب محافظه کار حمله بردند و آسیب های جدی به ساختمان آن وارد آوردند، اتحادیه دانشجویان امسال از تظاهرات آنها حمایت نکرد و دانشجویان خودشان تظاهرات را سازماندهی کردند و از سراسر انگلیس به لندن آمدند. شعار ها متنوع تر، شعارهای بسیار جدی تر، عمیق تر و سیاسی تر بود، این شعارهای مانند:
 تحصیل رایگان، مالیات برای ثروتمندان / تحصل رایگان، نه جنگ / دانشجو کارگر اتحاد مبارزه /  تنها یک راه، انقلاب /  مخالف مخالف مخالف سرمایه داری / نه اما، نه اگر، نه کاهش بودجه تحصیلی /  قدرت ، قدرت برای مردم / کارگر دانشجو، اتحاد مبارزه /  و شعارهای بیشتری که در فیلم شش ساعته ملاخظه میکنید. 

دولت دانشجویان را وادار میکند که علیرغم میل خودشان به رشته های کم هزینه تری که پول درآر  هستند روی آورند، در اصل جامعه را از روند طبیعی خود خارج می سازد! به عبارت دیگر عریانی هاری سرمایه را در این گونه فشارهای ظالمانه به اقشار مختلف جامعه می توان مشاهده کرد. که البته آنچه هم که بسیار مسلم است نیروی قوی مبارزه جوانانی است که از تمام سدهایی که دولت زورگو و چپاولگر حامی بورژازی جلوی آنها قرار میدهد تا جلوی اعتراض بر حق شان را بگیرد رد میشوند، همانطور که در فیلم زیر مشاهده می شود، و زمانی که آنها دریافتند که تنها با اتحاد با کارگران است که مبارزه شان به نتیجه میرسد، آنوقت ابتدای راه پیروزی آغاز میشود، زمانی که بورژازی کارگر کُش حتی پلیس ها و آب پاش ها و سایر مهماتش بی اثر خواهد بود.

در ابتدای فیلمی که در لینک زیر مشاهده میکنید مشخصا یک پلیس هار آنچنان وحشیانه تر از همکارهای خود به تظاهر کنندگان حمله ور میشود که در مراحل بعدی پلیس های دیگر "مواظب" او هستند که جلوی دوربین این گونه وحشی گری در نیاورد، حتما این فیلم را تا آخر ببینید و به بقیه هم توصیه کنید. حتما این فیلم را تا اخر ببینید. 

فیلم شش ساعته بسیار آموزنده و جالب و دیدنی


به راستی که اتحاد آگاهانه کارگر و دانشجو و سایر اقشار جامعه است که دولت را از پای در میآورد، اتحادی که هر گونه سازشی را محکم پس بزند و به جلو رود! 


بخش کوتاه و بسیار جالب از تظاهرات

مصاحبه با یکی از دانشجویان در باره عواقب بالا رفتن شهریه دانشگاه

صبا راهی
بیست نوامبر دوهزار و چهارده

کدام " موقعیت برابر"؟



کدام " موقعیت برابر"؟
در رابطه با اعتراضات دانشجویی در انگلیس

 
آنچه که رسانه های سرمایه داری و سایت های " اصلاح طلب" پادوهای سرمایه داری و رژیم خونخوار آن چون رژیم حامی سرمایه داری اسلامی در ایران نمیخواهند، اقشار مختلف جامعه ببینند، ببینند مبارزات خشمگین توده های محروم را در جاهایی مثل انگلیس و فرانسه و یونان و پرتغال، ببینید تا الهام بخش مبارزاتی توده های ستمدیده در ایران گردد، نمونه هایی از فیلم زیر میباشد.  فیلمی که در لینک پایین قرار دارد گوشه هایی از تظاهرات دانشجویان انگلیس میباشد که در اعتراض به " نابرابری"،  زورگویی و چپاول گری دولت خونخوار انگلیس صورت گرفته دولتی که با بی شرمی تمام  در پس شعار  ریاکارانه " موقعیت برابر برای همه" از جیب کارگران و زحمتکشان و محرومان به بانکدارهای خون آشام کمک های بیلیاردی بلاعوض نموده و برای اقشار فقیر و کم در آمد انگلیس نرخ شهریه های دانشگاه ها را سه برابر میکند،  از کلیه خدمات عمومی مانند کمک هزینه مسکن، درمان و بهداشت و مراقبت های ویژه معلولین نیز هر روزه میزند تا پروارتر کند این لاشه گندیده سرمایه داری رو به مرگ را!  سرمایه داری اما " چاره ای" جز این ندارد! دارد؟ اسثتمار و نابرابری،مکر و ریا و دورغ، جنگ و کشتار خصایل بارز بقای پدیده ای خونخوار به نام امپریالیسم است. اقشار استثمار شده چی؟ چاره آنها که روز و شب زیر تنگناهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی له میشوند و به آرامی جان میدهند چیست؟ فرزندانشان در فقر و فلاکت با انواع بیماری ها دست و پنجه نرم میکنند و در انتظار آینده ای برده وار تر از پدران و مادرشان زندگی میکنند چه؟ آیا چاره ای جز گسستن زنجیرهای اسارت، استثمار و نابرابری از دست و پا چاره دیگری که کارساز باشد وجود دارد؟  چندین دهه طبقه محروم و زحمتکش جامعه باید دست آویز " اصلاحات" نیروهای سیاسی باشد که "نبوغ اصلاحات" شان در راستای منافع و اهداف سرمایه داری خونخوار است تا حقوق حقه زحمکتشان؟

چندی پیش در اعتصاب نظافت چیان ، اتحادیه ای که رهبری این باصطلاح اعتصاب را بعهده داشت درخواست 2% افزایش حقوق برای نظافت چی ها داشت در حالیکه میانگین نرخ تورم به گفته منابع " دولتی" 8% بود، از نماینده اتحادیه در حضور کارگران خواستم که توضیح دهد که کارگران 6% درصد کسری هزینه زندگی را از " چه راهی" البته " نه جرم دزدی"  باید تامین کنند؟ نماینده اتحادیه  با وقاحت تمام گفت : همین دو درصد هم که موافقت کردند " باید راضی" بود! از اتحادیه هایی که دستشان در دست دولت زورگو و حامی سرمایه داری ست نباید انتظار داشت که حق استثمارشوندگان را مطالبه کند، اتحادیه ها و نمایندگان کارگری که به راحتی مثل " موم" در دست کارفرماهای زالو نرم میشوند! آیا کارگران و زحمتکشان باز هم باید قربانی اعتماد به اتحادیه های و سندیکاهایی باشند که در جهت سود سرمایه قدم برمیدارند یا سازمانها و نیروهایی که دستشان در جیب امپریالیستهاست؟

در مورد اعترضات خشمگین دانشجویان که منجر به زخمی شدن بیش از 60 پاسبان و خسارت های مالی زیادی به دفتر حزب میانه رو ( محافظه کار) انگلیس  واردنمود، همانطور که از جانب دانشجویان معترض اعلام گردیده ابتدای مقاومت دانشجویان با وضعیت بغایت نابرابر در جامعه انگیس است که دولت آن با زبان " دیپلماسی" و با استفاده از ریاکارترین شیوه ها در پس " دموکراسی بورژایی" قوانین نابرابر خود را از طریق بنگاه های دورغ پراکنی خود بر طبقه کم درآمد و محروم انگلیس تحمیل میکند! سیستمی که از یک سو پاسخگوی سیل عظیم بیکاران نیست – بنا به آمار دولتی تنها یک میلیون جوان به سیل بیکاران انگلیس در یک سال اخیر افزوده شده -  به معلولین و بیکارها میگوید دنبال کار  آنهم با دستمزد پایین تر از بردگی باید باشید و با بی شرمی تمام برای تحقیر کردن بیکاران عبارت " از جیب مالیات دهندگان مفت خوری میکنید" را از طریق رسانه هایش در جامعه برای اقشار نادان جا میاندازد! اما نمیگوید که آنکه مفت خور و انگل است " الیزابت" و خاندان انگل او ست که از درآمد هر حقوق بگیر " هشت پنس" به او برای زندگی انگلی او برای هزینه  کاخ 350 اتاقه و سفرهای مجلل او پرداخت میشود! و روز و شب مثل نوکرشان خمینی جلاد که میگفت " تحصیل مجانی ست و آب و برق مجانی ست... و به دورغ شعار " مرگ بر استکبار جهانی" سر میداد و در راستای منافع " استکبار جهانی" زندانیان سیاسی مقاوم را قتل عام میکرد و ،امپریالیسم مکار انگلیس نیز شعار " موقعیت برابر" را در رسانه ها و مراکز مختلف آموزشی خود میدمند! و البته کم نیستند خیل " روشنفکران عقب مانده ای" که فریب این شعار ها را خورده و از " دموکراسی و برابری" در جوامعی مثل انگلیس تعریف میکنند!

تمرکز اعتراضات دانشجویی

کمپانی انحصاری ودافون که تظاهرات دانشجویی انگلیس بر آن نیز متمرکز شده بود در سال مالی 2010 معادل 87 بیلیون پوند انگلیس " سود "  قبل از  محاسبه مالیات داشته ، در سال مالی 2009 نیز 4.2 بیلیون پوند. در حالیک مالیات سالانه خود را ، 56 میلیون پوند در سال 2010 و 1.1 میلیون پوند در سال 2009 ،پرداخت ننموده است ! تظاهرات دانشجویی بر روی یک قلم از " نابرابری" ها معمول در جامعه یعنی 6 بیلیون بدهی مالیاتی " ودافون(
Vodafone ) که توسط  وزیر بودجه حزب محافظه کار ( میانه رو ) یعنی اوزبورن ( که انتخاب شده از طرف مردم نبوده)  از پرداخت معاف گردیده ممترکز شده بود.  دانشجویان میپرسند: چرا یک کمپانی که 9 بیلیون پوند " سود" دارد نه تنها از پرداخت مالیات معاف میشود بلکه به آن " اعتبار " هم داده میشود؟ توجه داشته باشید که این ارقام را جهانی در نظر بگیرید که سهم سود انگلیس 7% از سود جهانی در سال 2010 محسوب میشود. شرکتهای انحصاری مثل ودافون در بسیاری از کشورهای جهان به چپاول دسترنج زحمتکشان محروم هستند و لاشه شان روز به روز پروارتر میشود در حالیکه حتی " قوانین" را هم زیر پا میگذارند. که البته میدانیم که این " قوانین " برای طبقه دزد استثمارگر نیست بلکه برای طبقه استثمارشونده میباشد، گواه آن نیز یک نمونه یعنی کمپانی " وودافون" است.

ودافون تنها یک نمونه از کمپانی های انحصاری ست که توسط رهبران سرمایه داری مانند حزب محافظه کار انگلیس از پرداخت مالیات " معاف " میشوند و این در حالی است که اگر یک مستاجر مالیات شهرداری محل سکونتش را بر اثر قرض و نداری پرداخت نکند، به غیر از اینکه نامه های عریض و طویل تهدید کننده به " حبس" در صندوق پستی اش سیل وار سرازیز میشود و تن او را بیشتر میلرزاند، به غیر از اینکه مال خر ها را شهرداری به سراغش میفرستند تا چوب حراج به دار و ندارش بزند؛ به غیر از اینکه عرصه زندگی را با اینگونه فشارها بر او تنگ تر و تنگ تر میکنند بلکه " سود " دیرکرد عوارض  را هم از او به زور چماق پلیس و " قانون نابرابر برای همه " مطالبه میکنند! اما برای غارتگرانی مثل ودافون و یا " الیزابت" و امثال آن نه تنها پلیسی در کار نیست نه تنها قانونی در کار نیست، نه تنها بنگاه های دورغ پراکنی شان شب و روز مغز مردم را با " زندگی شخصی و مدل لباس و مو کوفت و زهر مار " شان پر میکنند تا توده ها قادر نباشند " نگاهی" به چپاولگری سیستم شان داشته باشند، بلکه پلیس هارشان در خدمت " اجرای قانون سرکوب" دانشجو  کارگر و زحمتکش و حقوق بگیر و بیکاری و محرومی ست که روز و شب توسط استثمارگرانی مثل ودافون و  ویرجین آتلانتیک و مک دونالد و " الیزابت " و " چارلز" خون شان مکیده میشود تا انگل وار " لوکس و اشرافی" زندگی کنند! و دانشجویانی را که به ساختمان دفتر حزب " مقاطعه کار" ( دقت کنید فقط به ساختمان حمله کرده و خسارت وارد کردند) را " جنایتکار" می نامند! و این در حالیکه ست که ارتش وحشی اشغالگرشان در افغانستان به کشتار سیستماتیک مردم محروم به بهانه " پافتن سگ دست آموزشان بن لادن" میباشد!

این روند نابرابری و چپاولگری به مراتب در کشورهایی مثل ایران که رژیم های نوکر سرمایه داری جهانی را در آنجا بر مسند دیکتاتوری عریان نشسته اند جلوه ای ظالمانه تر بخود میگیرد. به این معنا که اگر امروز در کشورهایی مثل انگلیس پلیس و دستگاه سرکوب دولت " در حال حاضر" نمیتواند مثل رژیم های نوکرِ شاه و شیخ آن مردم را برای مطالبات حقوقی بر حقشان به رگبار ببندد برای این است که، جبنشهای روشنفکرانه مترقی ضدسرمایه داری، مبارزه طبقاتی در نتیجه انقلابهای سوسیالیستی نظیر انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب کبیر اکتبر را در اروپا بوقوع پیوسته و اگر در حال حاضر خدمات عمومی در این کشورها برقرار است ( که هر روزه آنرا کم میکنند ) به خاطر نگین های ننگین شاهان و ملکه های مفت خور و انگل نبوده و نیست بلکه دست آوردهای انقلابات کبیر فرانسه و اکتبر سرخ بوده است که  تاریخ پرافتخار و شکوهمند آنها فدارکاری و از جان گذشتگی کارگران و محرومان، روشنفکران و  کمونیستهای بیشماری را برای از بین بردن ریشه های ظلم و نابرابری و زورگویی بخاطر میاورد. و به ما میآموزاند که بدون قهر انقلابی، بدون نابودی سیستم برده داری " استثمار" نه ریشه کن شدن واقعی تعبیض نژادی معنایی دارد نه برابری حقوقی زن و مرد. و شعار _  مضحکی که سرمایه داری توسط رسانه ها و مراکز آموزشی اش و ایضا پادوهای در لباس "چپ" آن _  ( موقعیت برابر) را در جامعه برای خام کردن ناآگاهان بکار میرد فریبی بیش در پس " دموکراسی بورژایی" نیست! همان دموکراسی بورژایی که آزادی بیانش در راستای منحرف نمودن افکار عمومی از جنایات سگ دست آموزش ، خمینی جلاد و همپالگی های او در دهه شصت یعنی قتل عام هزاران زندانیان سیاسی مقاوم، کتاب آیه های شیطانی را منتشر میکند، و باز هم عده ای " روشنفکر مرتجع" برای نشان دادن میزان " روشنفکرانه عقب مانده " خود او ، سلمان رشدی، را مظهر " شهامت" در آزادی بیان دانسته و خود را به آن مزدور سود سرمایه می چسبانند!  سرمایه داری آدمهای ناآگاه و تو سرخوری و رام میخواهد که بدون چون و چرا به قوانین آن گردن نهنند و هیچ گونه آسیبی هم به " سود سرمایه" نرسانند، تابه این وسیله بتواند هر چه بیشتر اهداف استثمارگرانه و جنایتکارانه خود را در پس " دموکراسی" البته از نوع ریاکارانه بورژایی و " موقعیت برابر" که باز هم دست پخت بورژایی ریاکار است به خورد جامعه دهد! موقعیت برابر در یک شرایط متعارف اقتصادی متحقق میگردد ، شرایطی که مباسبات ظالمانه اقتصادی  یعنی ریشه های ستم استثمار و تبعیض
را از میان برده باشد.

سرمایه داری بخوبی میداند که وقتی قهر انقلابی طبقه استثمارشده سازماندهی شد دیگر نه فریب پادوها،نمایندگان سازشکار، اتحادیه های موم شده در دست دولتها را میخورند و نه فریب " مدال و جایزه بگیرها"  و روشنفکران عقب مانده را میخورند، نه گول " خدا و پیغمبر " شان را که ستمدیدگان را به " صبر و شکیبانی و بهشت خیالی" وعده میدهد، بلکه تنها به نیروی اقشار ستمدیده جامعه  نیروهایی مثل خودشان متکی بوده و خانه چپاولگران را بر سرشان خراب میکنند! اگر چه جنبش دانشجویی در انگلیس نزدیک به دو دهه تاخیر اعتراضی دارد اما جای بسی امیدواری ست که شروع موفقی داشته است. موفقیت آنهم به این دلیل است که مقاومت و حرکت تهاجمی خود را در برابر قوانین نابرابر آغار کرده است که بی شک الهام بخش سایر اقشار تحت ستم نابرابری در انگلیس خواهد بود.

صبا راهی
 چهاردهم نوامبر دوهزار و ده

دو فیلم تظاهرات که توسط نیروهای مبارز تهیه شده
http://www.youtube.com/watch?v=KUzKh5bX0tg&feature=related


۱۳۹۳ آبان ۲۵, یکشنبه

"تلخ ترین وداع" نوشته محمود خلیلی



«اژدر» : «گرازاین کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران به تمام خلق ایران برسان سلام ما را »

مهربان خواننده گرامی، سلام،
مهربانی دستانت را بکار بگیر و ا نوشته زیر( "تلخ ترین وداع" نوشته محمود خلیلی یکی از بازماندگان زندانیان سیاسی دهه شصت )  را پس از خواندن؛ که شاید پس از چند بار خواندن شود، به دست بقیه برسان، به دست هر کسی که می شناسی، از آن با هر کسی که می شناسی حرف بزن، بگذار همه بدانند که رژیم اسلامی در ایران وقتی که شما، دوست شما، همسایه شما، همکلاسی و خواهر و برادر شما  کودک بودید یا هنوز متولد نشده بودید چه جنایات هولناکی در حق مقاوم ترین فرزندان خلق در زندانهای سراسر ایران مرتکب شده است، بخوان و به دوست و همکلاسی و همسایه ات نیز بگو بخواند تا اگر ذره ای توهم نسبت به ماهیت جنایت پیشه گی این رژیم دارد به یقین تبدیل شود. هر واژه از نوشته زیر که حاصل مبارزه بی امان و نفس گیر می باشد برای من و شما نوشته شده است تا به ما کمک کند از تاریخ جنایتکارانه رژیم در حق بهترین فرزندان خلق آگاه شویم! بگیر، دست مهربانت را بکار بگیر و این نوشته را پس از خواندن، پخش کن تا همه بدانیم.... بیاموزنیم که راه رسیدن به آزادی سر خم کردن در مقابل رژیم تا جنایتکار نیست! بگذار حماسه هایی که مقاومین راه آزادی از سلطه امپریالیست های ددمنشی مانند آمریکا و رژیم نوکرشان در ایران، در زندان های مخوف رژیم آفریدند به گوش همه برسد، آیا آگاهی درست از حقایق و پدیده ها قوی ترین سلاح برای بکار گیری در راه مبارزه با ظالمان خونخوار نیست؟! 
سپاس از مهربانی دستان شما.

صبا راهی


"تلخ ترین وداع"

محمود خلیلی
به نقل از آخرین شماره نشریه آرش

از شبی که پرویزعزیز پیشنهاد نوشتن متن یا خاطراتی در باره واپسین لحظاتی که زندانیان را برای کشتارصدا می کردند به من داد، ذهنم دوباره درگیرتلخ ترین لحظات و رویدادها ی زندان شد.البته ذهن کسی که تنها یک روز هم در زندانهای جمهوری اسلامی اسیرشده باشد از کابوس آنچه بر خودش و دیگران گذشته است نمی تواند خالی باشد. اما مرور تلخ ترین لحظات زندان چنان روح و جان انسان را چنگ می زند که آن را با هیچ حادثه تلخ دیگری نمی شود مقایسه کرد. باور این مسئله شاید برای خیلی از افراد دشوار باشد ولی من بیش از پنج بار این متن را نوشتم و با هر سطر که نوشتم به آن لحظات پرتاب شدم و تمرکز نوشتن را از دست دادم و به حاشیه های دیگر کشیده شدم و مجبور شدم آن قسمت ها را تا حدودی حذف کنم واصل مطلب را دوباره بنویسم.شاید اگر آن حاشیه ها یا مواردی به عمد حذف نمی شد (که با هجوم موج احساسات نیازمند زمان بیشتری بود)ویا می توانستم تجربه تک تک زندانیانی که خاطراتشان را در این خصوص نوشته اند ذکر کنم نوشته خیلی طولانی می شد ولی از کیفیت بهتری برخوردارمی گردید اما پس از کلنجار فراوان به این نتیجه رسیدم در فرصتی دیگر و به طور مفصل تر به این موضوع بپردازم . من تنها بخشی از نوشته “فریدون تویی” از سایت “بیداران”را در انتها آورده ام. اما در کل از نظر من این بخش از شماره جدید نشریه آرش دشوارترین بخش آن است.

سال ۱۳۶۰ سال اعدام های علنی در خیابانها و زندانها ، سال روزنامه های خونین با تیتر های رعب و وحشت، سال اعدام کودکان و زنان بار دار، سال کشتار نام داران و بی نامان، سال دریافت پول گلوله های اعدام، سال رو نمایی از خاوران، سال تجاوز به دختران باکره، سال شکنجه های بی امان، سال رفیقان نیمه راه، سال آدم فروشی ومزدوری، سال ضربات پی در پی برنیروهای انقلابی، سال سوزاندن قرار، سال جستجوی راه فرار، سال جوخه های برقرار، سال مادران انتظار، سال استقرار چوبه های دار،سال ۶۰ و سال های بعد.

در اوایل آذر ۱۳۶۰من در بند سه (از بندهای قدیم زندان اوین ) اتاق ۲ بالا بودم، با تمام سرکوب ها و شکنجه ها و اعدام ها جو زندان خیلی رادیکال ومقاوم بود. با اینکه در اتاق ها جمعیتی بیش از۱۰۰(صد) زندانی با اتهام و بی اتهام وجود داشت ولی همدلی و رفاقت حرف اول را می زد طوری که افراد بریده و کم آورده و حتی آنتن ها جسارت علنی برخورد کردن را نداشتند. اعدام ها غالبا” شب هنگام و یک یا دوروز درهفته برگزار می شد ( چهار شنبه ها روز ثابت اعدام بود). ساعتی قبل ازاعدام (تنگ غروب)پاسداری درب اتاق را باز می کرد و اسامی را می خواند و اعلام می کرد حاضر شوند و بعد درب را می بست به اتاق بعدی می رفت. در آن ساعت و زمان بویژه وقتی تعدادی با هم را صدا می کردند ما می دانستیم بازجویی نیست(۹۰% افراد را صبح برای بازجویی می بردند مگر مورد خاصی بوجود می آمد مثلا” دستگیری جدید ولو رفتن اطلاعات این مورد زمان نمی شناخت وغالبا”یک فرد را می بردند) و افراد را برای اعدام می برند.بعضی از زندانیان هنوز هم نام کامل خود را به زندانبان نداده بودند یک بار از۶ نفری که از اتاق ما برای اعدام می بردند سه نفر آنها را تنها با اسم کوچک صدا زدند واین حالت را حداقل ۲ بار من ودیگران شاهد بودیم وشورانگیزترین لحظه، لحظه وداع با آنها بود که هرکدام با خواندن شعر وسرودی ما را ترک می نمودند. دراین میان سرود «رود »یکی ازارکان این مراسم ها بود وعزیزی را که من نمی دانم به چه اتهام (به احتمال فراوان مجاهد بود)ونامش «یاسر»بود، سرود زیبای «دایه دایه »را به عنوان آخرین یادگارش برای ما خواند، و «اژدر» شعر زیبای: «گرازاین کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران به تمام خلق ایران برسان سلام ما را »را به زیبائی دکلمه نمود. البته قسمت «به تمام خلق ایران »را خودش به شعر دکتر شفیعی کدکنی اضافه کرده بود.

در سال ۶۲ در اتاق ۶۳ سالن ۳ بودم آن زمان سالن ۳ به زندانیان نیروهای چپ وانقلابی و افرادی که نماز نمی خواندند (توده ای – اکثریتی ها)اختصاص داشت . جو اتاق خیلی خوب بود اکثریتی توده ایها نصف کمتر اتاق را تشکیل می دادند. البته در این مقطع زمانی و بعد از مصاحبه سران حزب توده کُلک و پَراکثریتی توده ای ها ریخته بود و دیگر دَم از ضد انقلابی بودن ما نمی زدند و حتی شرایطی پیش آمده بود که یکی از اعضا سازمان جوانان حزب توده(این شخص یکی از مسن ترین افراد اتاق بود) بعد از سه روز که خودش را زیر پتو حبس کرده بود ناگهان سر از زیر پتو در آورد و بدون مقدمه و با صدای بلند اعلام کرد باید مبارزه مسلحانه از کردستان به سراسر ایران سازماندهی شود و این رژیم را فقط باید با مبارزه مسلحانه سرنگون ساخت. سعید- گ (یکی از هوادران سازمان چریکهای فدائی خلق ایران-اقلیت) با قهقهه روی زمین ولو شد او از خنده روده بُرشده بود ودرحال دست و پا زدن این فرد توده ای را نشان می داد این حرکت سعید باعث خنده همه ما شده بود طوری که تعدادی از اکثریتی توده ای ها هم به خنده افتاده بودند. (البته این شخص همین صحبت ها را با یک رفیق پیکاری هم کرده بودکه رفیقمان اصلا” به حرف او توجه نکرده بود) توده ای مذکور دوباره پتو لازم شد و نزدیک به یک هفته در آن حالت کما به تخیل خودفشارآورد تا تحلیل جدیدی بسازد اما این بار فقط در گوش یاران خودش وز وز می کرد. اتاق به دو طرف تقسیم شده بود، یک طرف توده ای اکثریتی ها و یک طرف هم زندانیان چپ و کمونیست البته در بین دو بخش اتاق هم صف بندی های های مختلفی وجود داشت با این حال هر دو طرف در برابر طرف مقابل یک پارچه برخورد می کردند بویژه در رابطه با مسئول اتاق که باید با زندانبان برخورد می کرد طی یک سال و نیمی که من در این اتاق بودم (این اتاق، اتاق ۴۲ سابق سالن ۴ بود که تا تابستان ۶۱ مخصوص زندانیان چپ و کمونیست و نماز نخوان ها(اکثریت-حزب توده)بود) مسئولیت اتاق هم همیشه با زندانیان چپ بود و با تمام تلاشی که توده ای اکثریتی ها داشتند هیچ وقت نتوانستند این مسئولیت را کسب کنند.

بیشتر افراد اتاق زیر بازجویی بودند و فقط ۵ نفر بودیم که دادگاه رفته بودیم و منتظر حکم بودیم، من بعنوان هوادار سچفخا-اقلیت، وازگن منصوریان ازرفقای رده بالای پیکار، مرتضی روحانی قادیکلاهی، حمید رضا اخضری و فریدون که این سه نفر از هواداران و اعضا کومله – سهند بودند. وازگن معلم فرانسه مدارس ارامنه بود روحیه خیلی بالایی داشت در همان مدت کوتاهی که با ما بود کلاس زبان فرانسه او با استفاده از یک تکه پارچه سورمه ای و خُرده صابون به راه بود. من کف پاهای زخمی و داغان فراوان دیده بودم وکف پای وازگن یکی از متلاشی ترین پاهایی بود که تا آن زمان دیده بودم. ازگن شخصیت و پرنسیپ های خاص خودش را داشت و بر اساس همان پرنسیپ ها با افراد اتاق رابطه داشت بجز توده ای اکثریتی ها با تعدادی دیگری از افراد اتاق هم مرز بندی داشت بویژه با *”مرتضی روحانی، فریدون و حمید رضا اخضری” تا روز آخر هم کلام نشد. او شدیدا” از شرکت آنها در میزگرد سران کومله سهند شاکی بود و بارها در جمع چند نفره خودمان می گفت: من هیچ کدام از توجیهات این ها را قبول ندارم و برایم ادعاهای آنها غیر قابل قبول است برای من اینها با سعید یزدیان، قاسم عابدینی، و حسین روحانی فرقی ندارند. من حاضر نیستم پای صحبت و توجیهات این افراد بنشینم.

سال ۱۳۶۲ روز ۲مرداد ساعت ۱۱ صبح درب اتاق باز شد و پاسداری که بچه ها اسم چوپان را روی او گذاشته بودند جلو درب اتاق سبز شد و گفت: این سه نفری که اسمشان را می خوانم حاضر شوند و بیایند بیرون وازگن منصوریان، فریدون و مرتضی روحانی . مسئول اتاق سعید از رفقای پیکار بود او که می دانست این پاسدار با یکی دوتا سئوال کردن گاف می دهد شروع به سربه سرگذاشتن و سئوال پرسیدن از او کرد : این سه نفر را کجا می برید ملاقات دارند ؟ پاسدارگفت نه؟ باز پرسید می برید شعبه؟ گفت نه؟ سعید پرسید: انتقالی یا انفرادی؟ پاسدار گفت : نه . سعیدپرسید با کلیه وسایل؟ اگر با کلیه وسایل است وسایل شان را جمع کنند؟ پاسدارگفت: مگر شما وسایل اینها را نمی شناسید؟ مسئول اتاق گفت: نه از کجا بدونیم وسایل آنها کدام یکی است!!! پاسدار گفت: خوب بهتر است وسایلشان را جمع کنند. مسئول اتاق گفت: یعنی با وسایل بیان بیرون؟ پاسدار گفت: حاجی گفته اول خوشان را بیارید بیرون بعد وسایل شان را بگیرید. بعد گفت بس کن کلافم کردی چقدر می پرسی؟ مسئول اتاق گفت: یعنی توی این بند فقط این سه نفر را باید با خودت ببری ؟ پاسدار گفت: نه از اتاق ۶۱ (اتاق قبل از ما و اولین اتاق از سر سالن) دو نفر را گفتم حاضر بشوندو از چند اتاق دیگه هم هست ۱۶ نفر را باید ببرم و بعد درب رابست و رفت.

با بسته شدن درب، اتاق به سکوت عمیقی فرو رفت ولی هر سه مشغول جمع کردن وسایل و بخشش بعضی چیزها به رسم یاد بود شدند. لحظات تلخ به سرعت می گذشت لحظه وداع بود و رفتن، رفتنی بی بازگشت.
بعد از جمع کردن وسایل سرود رود خوانده شد فریدون و مرتضی در حال وداع با تک تک افراد اتاق بودند اما وازگن در حلقه چند نفره ما قرار گرفته بود وبا لبخند همیشگی به هرکدام چیزی می گفت به من گفت: آخرین کاری که این ها می توانند بکنند همین است اگر به نحوی از این مهلکه جان به دربردی هیچوقت خودت و گذشته ات را فراموش نکن ما برای چیزی بزرگتر از تصور این جانوران مبارزه می کنیم هدف ما رهایی کارگران و زحمتکشان است این را بدان تنهامقاومت و مقاومت این ها را درهم می شکند به امید برقراری جامعه ای کمونیستی. همدیگر راسخت درآغوش گرفتیم و وداع تلخ را بار دیگر تکرار کردیم در انتها وقتی مرتضی و فریدون به جمع ما پیوستند وازگن خیلی محکم خطاب به آن دو گفت: ما برای اعدام می رویم اما من خیلی متاسفم که باید با شما دونفراعدام شوم. درب اتاق باز شد و نگاه حریص ما هر سه آنها را به تلخی بدرقه کرد.

غروب دهم شهریور۱۳۶۷ بود می دانستیم بند اوینی ها را تخلیه کرده اندو برای دادگاه برده اند امیدوار بودیم با اطلاعاتی که شب گذشته سه تن از رفقای ما(زنده یاد رضا شعبانی، زنده یاد بهنام کرمی و داوود) تا صبح از طریق مورس برای آنها فرستاده بودند درصد کشته شدگان زندانیان این بند و بند ۱۶(یا ۶ سابق که مخصوص زندانیان با احکام بالای ده سال بود) به حداقل برسد. غروب همان روزسرو صداهایی که از طریق هواکش سلول ها می آمد ما را برآن داشت که با بستن درب یک سلول و تمرکز بهتر شرایط طبقه همکف را بسنجیم.زنده یاد رفیق مسعود طاعتی زاده بخاطر قد بلندش نیازی نداشت که از لوله شوفاژ سلول بالا برود. من بالای شوفاژمستقر بودم و او ایستاده بود.قرار بر این بود که ما لحظه به لحظه شنیده ها رابه چند نفر دیگر که داخل سلول بودند گزارش دهیم. ظاهرا” هرکدام از زندانیان را دریک سلول انداخته بودند. اما از سر و صدا ها مشخص بود زندانیان بدون واهمه و خیلی راحت بلند بلند با هم صحبت می کنند. صدای عربده داود لشکری که داد می زد ساکت و با لگد به درب سلول ها می کوبید نشان می داد تلاش دارندفضای رعب و وحشت غریبی را ایجاد کنند. پس از لحظاتی صدای باز شدن درب سلول ها و صحبتی آهسته ای که می شد ما را کنجکاوتر کرده بود اما اعتراضات و تمسخرلشکری و اشخاص دیگر مشخص ساخت که ظاهرا” به زندانیان خودکار و کاغذ داده اند و از آنها خواسته اند که وصیت نامه بنویسند. همهمه زیادی بود ولی بیشتر جنبه تمسخر داشت.یکی می گفت :نمی نویسم، یکی می گفت: کاغذ کم دادید، یکی می گفت: من با خودکار مشکی نمی نویسم و….. خلاصه هر کس چیزی می گفت اما صدای همایون آزادی بلندتر از بقیه بود که می گفت: نوبت وصیت نوشتن شما هم می رسد. این نشان می داد که بجز زندانیان که در سلول ها هستند کس دیگری در راهروها نیست یا اینکه سکوت کرده اند و آنها را به حال خود رها ساخته اند. بعد از حدود نیم ساعت صدای دادو بیداد لشکری با باز شدن درب سلول ها بگوش رسید و بعد ازآن فقط سکوت بود و سکوت و سکوتی که آتش کینه و نفرت را درجان شعله ور می ساخت.

**”
نمى‌دانم چند وقت گذشت که پاسدار در سلول را باز کرد و هر سه نفر ما را با چشم بند بیرون آورد و به جائى در انتهاى سالن برد. آنجا متوجه شدیم که کسان دیگرى هم هستند. بعد ما را وارد سالن بزرگى کردند و به انتهاى آن رفتیم. تعدادى پاسدار هم بودند که کنار دیوار ایستاده با هم حرف مى‌زدند. صداى قرائت قرآن در سالن مى‌پیچید. چیزى شبیه سالن ورزشى بود. بعد همه ما را ته سالن در کنار دیوار گذاشتند. زمین سالن را با پلاستیک پوشانده بودند. بعد ما را از هم جدا کردند و در میان بقیه گذاشتند مجموعا ده نفر بودیم، یکى از پاسدارها جلو آمد و چشم بندهاى ما سه نفر را باز کرد. اینجا اتاق اعدام بود. محل تمرین تیراندازى گاردى هاى زمان شاه. شنیده بودم که بعد از تعطیل کردن اعدام، در پشت بند چهار اینجا اعدام مى‌کنند. فقط چشم‌هاى ما سه نفر باز بودند. پاسدارها ماسک زده بودند. همان کیسه‌اى که در بند ٣٠٠٠ رو سر ما مى‌کشیدند و فقط جاى چشمانمان باز بود، بعد هم حکمى را قرائت کردند، من هیچ چیز نمى‌شنیدم، چشمانم را بستم و بعد فرمان آتش داده شد صداى وحشتناکى پیچید، براى لحظاتى هیچ نمى‌فهمیدم، فقط از روى افتادن جنازه بغل دستى‌ها روى پاهایم و فواره خون بر صورتم فهمیدم هنوز سر پا هستم،… دیدن تیرباران شدگان که هنوز جان داشته و از درد به خود مى‌پیچیدند و خنده هاى هیستریک پاسدارها و دیگر اذیت و آزارشان به هنگام تیر خلاص زدن، بدجورى دیوانه کننده بود من حتى قدرت نشستن و یا تکیه به دیوارى زدن را هم نداشتم، بعدها شاید فقط احساس کردم قبل از تیراندازى صداى فریاد و شعار دادن داود و دیگران را شنیده‌ام. بعد هر سه نفرمان را به سلول باز گرداندند همان سلول”.

حکمت دیگر نمى‌توانست ادامه دهد و همان حالت روزهاى اول را داشت. شانه‌هایش مى‌لرزید و با چشمانى خشک مى‌گریست، و زیر لب آرام مى گفت: “این از مردن بدتر است چرا من را نکشتند”. فریبرز و من آرام مى‌گریستیم. و منصور با خشمى که هیچگاه در چشمانش ندیده بودم، سرش را به دیوار سلول مى‌کوبید، محمد سرش را پائین انداخته بود و شانه‌هایش آرام مى‌لرزید. فقط شاید من منتظر بقیه داستان بودم که فریدون را از نزدیک مى‌شناختم، اما حکمت نمى‌توانست ادامه بدهد. چند روز بعد بقیه ماجرا را چنین گفت: “این نمایش مرگ سه بار در سه روز متوالى تکرار شد. هر روز ما را به دفتر مرکزى دادستانى مى‌بردند و بعد از بازجوئى جلو در شعبه بازجوئى مى‌نشاندند تا صداى زجر و فریاد شکنجه شدگان را بشنویم و شب همین قصه بود. ما را مى‌بردند با عده‌اى دیگر کنار دیوار مى‌گذارند آنها اعدام مى‌شدند و ما صداى مرگ آنها را مى‌شنیدیم، اما دیگر در سلول کمتر حرف مى‌زدیم، شب اول فقط هر کدام جائى پیدا کردیم که بنشینیم و بعد تا صبح نه کسى حرفى زد و نه خوابید. چشم هایمان هم حتى حرف نمى‌زد، که در همه مدت زندان منتظر باز شدن یک لحظه چشم بند بود تا یک سینه سخن بگوید. یا شاید من یادم رفته که حرفى زده‌ایم یا نه. در پایان هر روز ما را به همان اتاق دادگاه مى‌بردند و در مورد همکارى مى‌پرسیدند، من نمى‌دانم واقعا نمى‌دانم، چرا حرفى نزدم. نه از ترس مرگ که از ترس تکرار دیدن صحنه‌هاى تیر باران. من فقط تیرباران را در روى جلد کتاب خرمگس دیده بودم. لحظه‌اى که پوست مى‌شکافد و خون فواره مى‌زند، و درد و خون و فریاد را با هم مى‌بینى… شب آخر بود که فقط من را به سلول بازگرداندند، فریدون و داود با بقیه اعدام شدند، و روز بعد مرا به اینجا آوردند”.

خیلی از زندانیان سیاسی سابق (زنان و مردان)، نشریات و سایت ها و گروه ها و سازمانهای سیاسی ازکشتارهای دهه ۶۰ می نویسند و می گویند و گرامی می دارند یاد زنان و مردان کمونیست،مبارز و انقلابی را تا نشان دهند این قتل عام ها فراموش نشدنی است و جنایت کاران با رنگ عوض کردن هم احساس امنیت نداشته باشند و بدانند نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم. و می جنگیم علیه فرار و معافیت از مجازات آمرین و عاملین وتمام کسانی که به هر نحو در این کشتارها مشارکت داشته اند.
محمود خلیلی

مرتضی» در رابطه با شرکت در میزگرد کومله سهند می گفت: من شدیدا” زیر فشار(شکنجه)بودم و برایم جیره شلاق تعیین کرده بودندچند بار هم زمان ضبط میزگرد طوری رفتار کردم که فیلمبرداری بهم خورد و دوباره بابت آن به تخت بسته شدم و شلاق خوردم آخرین بار بازجویم(اگر اشتباه نکنم اسم بازجوی او احسان بود- محمود خلیلی) به من گفت این بار اگر شده به صندلی ببندیمت نمی گذاریم فیلمبرداری بهم بخورد رو راست من کم آوردم و درحدی که فقط در میزگرد شرکت کنم و حرف نزنم پذیرفتم (نقل به مضمون- محمود خلیلی)
**«
فریدون تویی »( رضا معینی- سایت بیداران)