عدم جذب نیروی جوان یا علل
ریزش نیروهای پرتجربه؟
در برخورد به یک پاسخ!
صبا راهی
بیش از سه دهه از روی کار آمدن رژیم گرگ منش اسلامی که
امپریالیستهای جنایتزا برای ما "انتخاب"کردند میگذرد! تاریخ روزانه این
سه دهه با نسل کُشی شروع شد، نسلی که تبلور آگاهی بود، نسلی که مسئولیت
انقلابی را بردوش کشیده بود، نسلی که برای رسیدن به آزادی و مستقل شدن از یوغ سلطه
امپریالیسم از حانش مایه گذاشته بود. به واقع خمینی خونخوار و دار و دسته آدم کَش
آن توانستند جانشین خلفی برای شاه جلاد و شعبان بی مخ های او باشند و در نوکری
تمام عیار برای سرمایه داری جهانی سنگ تمام بگذارند!
خمینی و شعارهای "من دست کارگر را می بوسم / مرگ بر استکبار جهانی" او فریبی
ماکیاولیستی بود تا بتواند به این وسیله خود را که امپریالیستها بر مسند قدرتش
نشانده بودند ضدامپریالیسم نشان دهد تا به این وسیله بتواند شیره جان کارگران و
زحمتکشان و فرزندان آنان را برای پاسداری از سود سرمایه داران داخلی و جهانی بیشتر
بمکد. در این راستا دیگر مزدوران امپریالیسم که در لباس چپ در سازمان پرافتخار
چریکهای فدایی خلق ایران نفوذ کرده بودند همگام با خمینی جلاد، ترویج دهنده یاوه
گویی های او شده و بازوی سرکوب آن گشتند! نیروهایی منفوری مانند فرخ نگهدار، جانی
تبهکاری که همچنان در خدمت وزارت اطلاعات رژیم اسلامی وابسته به امپریالیسم پادویی
میکند – تهیه و پخش اطلاعات گمراه کننده و دورغ سازی علیه نیروهای انقلابی در جهت
براه انداختن جنگ روانی بر علیه دشمنان رژیم، و نیز حزب توده خائن به کارگران ایران که در خیانت
به کارگران ایران از هیچ خوش خدمتی به رژیم اسلامی ضدکارگر دریغ نکرد! این دو باند
فرخ نگهدار جانی و حزب توده در لو دادن نیروهای انقلابی و بردن آنها به مسلخ خمینی
جلاد همان اندازه دستانشان خونین است که میرحسین موسوی و احمدی نژاد و خلخالی و
سایر آدم کشان رژیم! در نتیجه کشت و کشتار رژیم و همکاری بیدریغ دو سازمان مذکور
با وزارت اطلاعات آن بسیاری از نیروهای انقلابی ضد هر دو رژیم شاه و ملا که جان سالم بدر بردند یا در ایران در کنج عزلت
ماندند و یا به خارج از کشور پناه آوردند! برخی در خارج به راحتی در سرمایه داری
حل شدند و برخی دیگر حکایت ها بر آنان رفت و آنان نیز گوشه عزلت گزیدند، چرا؟
طبق ذات و ماهیت سیاسی رژیم های دست نشانده امپریالیستها،
پس از انقلاب شکوهمند ٥۷ وزارت اطلاعات رژیم
اسلامی در ایران نیز مانند هر کشور دیگری که انقلاب شان توسط امپریالیستها ربوده
میشود و نیروهای مخالف را شناسایی و نابود میکنند، به کشتار هزاران هزار زندانیان
سیاسی دهه شصت در داخل روی آورد و به ترور های وحشیانه خارج از کشور را نه در
کشورهای غربی دست زد. که ددمنشانه ترین آن ترور فرویدن فرخزاد بود.
در همین جا لازم است برخورد شدید به قلم هایی بشود که با
مقایسه غلط رژیم شاه قاتل و رژیم خمینی جلاد، رژیم خمینی را خونخوارتر ارزیابی
میکنند! ضمن اینکه اساسا این گونه مقایسه ها بدون در نظر گرفتن مناسبات اجتماعی –
سیاسی و رویدادهای مهم تاریخی آن از جمله انقلاب مردمی در جامعه اشتباه است، قلم
هایی که چنین اشتباه بارزی را مرتکب میشوند احتمالا این نکته را در نظر نمیگیرند
که رژیم حاصر سوار بر موج انقلاب مردمی یی شده بود که در ابتدای راه توسط
امپریالیستها ربوده شده بود. و بنا بر خصلت و ماهیت رژیم اسلامی وابسته به
امپریالیسم مانند سایر کشورهای دارای رژیم های دست نشانده، وزارت اطلاعات آن مامور
بود که نیروهای مخالف و منتقدین رژیم خمینی را در خارج از کشور نیز ترور و سر به
نیست کند. این گونه قلم ها اگر چه خود بر این باور درست هستند که رژیم اسلامی دست
مایه کنفرانس گوادالوپ است؛ اما با ارزیابی های غلط احساسی دو رژیم را از نظر
جنایت باری با هم مقایسه میکنند! آنچه مسلم است این است که این دو رژیم، شاه و
خمینی، هر دو توسط امپریالیستها در ایران
به قدرت نشانده شدند و فراموش میکنند که وزارت اطلاعات رژیم شاه قاتل ( ساواک )
نیز از ترور منتقدینش با وجود اینکه انقلاب مردمی صورت نگرفته بود کوتاهی نکرد!
حتی حمله چماقداران و آدم کُش های ساواک به تظاهرات ضد شاه در کشور آلمان که یک دانشجوی
آلمانی مخالف شاه نیز به قتل رسید را در صفحات ننگین تاریخش بجا گذاشت. برای
اطلاعات بیشتر به لینک ساواک شاهنشانی در خارج از ایران - در پایین این نوشته مراجعه شود.
پس از انقلاب در خارج از کشور اما باز هم برخی از سازمانهای انقلابی
ضدامپریالیستی به دلیل مستعد بودن دست به دامن امپریالیستها شدند، مانند تشکیلات
عباس توکل و پروژه ننگنین شهرزاد نیوز آن، و پس از آن نشستن آنها در کنار فرخ
نگهدار جنایتکار حامی رژیم اسلامی گرگ منش در شبکه مغزشوئی و ضدکارگری بی بی سی، برپاکردن "تریبونال
ضدکارگری دادخواهی از دادگاه های امپریالیستی" و...
برخی از نیروهای ضدامپریالیستی هم که پرچم رادیکال را در
دست دارند همچنان شعار (تنها شعار) مبارزه مسلحانه را ترویج اما عملا در بی عملی
دست و پا میزنند. این قلم با ترویج همین نوع مبارزه هم موافق است و از آن حمایت
میکند. اما آیا باید به همین ترویج شعار بسنده کرد؟ سوال اساسی این است چرا یک
تشکل رادیکال به این روز افتاده است؟ تشکیلاتی که رهبران آن چه در گذشته و چه در
حال هرگز به دامن امپریالیسم و رژیم های نوکر آن در نغلطیدند. به راستی اشکال کار
کجاست که به عوض اینکه به همراهی نیروهای باتجربه تشکیلاتی قوی تر داشته باشند ریزش
نیروهای آن آنچنان زیاد بوده است که بی اختیار علامت سوال بزرگی در ذهن ایجاد
میکند. تشکیلاتی که قادر به جذب نیروی جوان نیست! قیل از پرداختن به این سوال باید بگویم که این
تشکیلات، تشکیلات رفیق اشرف دهقانی میباشد که در تاریخ مبارزاتی خود اسطوره مقاومت
و سازش ناپذیری با دشمنان خلق شد.
جذب نیرو در چه شرایطی و به چه
منظوری؟
بسیار واضح است که در کمال تاسف هیچ تشکیلاتی در دنیا در
حال حاضر مبارزه مسلحانه را در دستور کار عملی خود ندارد! چرایی آن صدها دلیل دارد
اما این قلم به یکی از آنها بسنده میکند، باید چه گوارا بود، مانند چه گوارا فکر
کرد و عمل کرد تا بتوان مبارزه قهرآمیز را به پیش برد! چرا چه گوارا؟ در سطور آخر!
اما تشکل هایی
مانند تشکیلات رفیق اشرف دهقانی که کار عملی نمیکند، و قاعدتأ از نظر رعایت اصول
امنیتی کار آن سهل تر است، پس چطور است که نیروی جوان جذب نمیکند؟
در مراسم امسال بزرگداشت رستاخیز
سیاهکل در سوئد یکی از شرکت کنندگان از رفیق سخنران چنگیز قبادی فر دو سوال پرسید
که یکی از آنها این بود، چرا تشکیلات رفیق اشرف دهقانی در خارج از کشور نمی تواند
نیرو جذب کند؟ این سوالات و پاسخ به آنها در گزارش آن مراسم یا در پایان متن
سخنرانی رفیق سخنران درج نشد و تنها به این اکتفا شد که سوالاتی مطرح شد و پاسخ
های درستی هم به سوالات داده شد!
اگر چه رفیق سخنران در مراسم بدرستی به بخشی از این پرسش
پاسخ میداد، بطور مثال: نقل به مضمون، جدای پناهندگان محترم، رژیم انواع و اقسام
جاسوس ها، و خادمینش را چه از طریق بورسیه بگیرها چه طرق دیگر در خارج از ایران
روان کرده است و با این وصف جذب نیرویی که در خدمت رژیم نباشد مشکل است. تاکید
میشود که نقل به مضمون است.
جدای اینکه هر پناهنده ای هم پناهنده محترم نیست! بودند و
هستند پناهندگانی که جاسوس های رژیم برای نفوذ در تشکل های خارج از کشوری بودند و
هستند.
اما تشکیلاتی که مبارزه قهرآمیز را عملا به پیش نمیرد و فعالیت سیاسی آ« مانند سایر تشکلات در حد پیکت
گذاشتن و تظاهرات و نوشتن مقالات و افشاگری، و نشر نشریات و اعلامیه ها است طبیعتا
جذب نیرویش آسان تر از زمانی ست که کار عملی را به پیش میبرد. توجه داشته باشید که
این به معنای بی در و پیکری یک سازمان سیاسی نیست، سخت گیری ها و مراقبت های سفت و
سخت لازمه ادامه حیات هر تشکل کمونیستی می باشد. ولی یکی از سوال های درست این
است که خود این تشکیلات در درون خودش چقدر نیرو بوجود آورده است؟
در مجموع بطور مثال: "به رفیقی تلفن میزنی که امروز
فلان مهره رژیم سخنرانی دارد میرویم افشاگری کنیم بیا، میگوید ماست و شیر و ...
خریدم خراب میشود باید ببرم خانه... مراسمی دیگر عروسی دوستم است... مراسمی دیگر،
رفیق کار میکنم نمی تونم بیام... مراسمی دیگر، بچه م اسهال شده... مراسمی دیگر
شوهرم مریض است... رفقا بعد از مراسم بمانید کمی جمع بندی کنیم و گپی بزنیم، من
باید برم برای حیوان دخترم غذا بخرم، من باید حیوان بچه ام را به دکتر ببرم، بابا
ما زن و بچه داریم بیکار که نیستیم، بیا تظاهرات، من در کنار نیروهای راست قرار
نمیگیرم، پرچم خودتو بگیر از اونا فاصله بگیر، نه نمیام، بیا تظاهرات، برام مهمون
اومده، خب مهمونتم بیار، آخه..." و این متاسفانه لیست سریالی ست بی پایان.
چقدر از این بهانه ها داشتیم و آوردیم وقتی که باید منسجم و
بی شمار در تظاهرات ها و مراسم ها بر علیه رژیم حیوان صفت اسلامی شرکت میکردیم؟
وقتی هم که اسم کمونیسم میاید یکی از یکی کمونیست تر و تئوری دان تر و تعاریف فهم
تر خود را شده که کوچکترین انتقاد هم به آنها برخور میخورد!
اساسا وقتی یک تشکل سیاسی پرچمدار مبارزه قهرآمیز شد آیا
عاشق شدن و فرزند دار شدن و دوستدار حیوانات شدن و سیر و سیاحت را در دستور کال
سازمانی خود قرار میدهد؟ یا آموزش و تعلیم کادرها و اعضا و هوادارانی که بدون هیچ
اما و اگری آماده پیش بردن امر انقلابی خود باشند؟
اساسا وقتی یک تشکلی خود را ادامه دهنده راه پرافتخار رفیق
مسعود احمدزاده قرار میدهد، سازمانی که چریک های فدایی خردسالی را به خود ندید که
چگونه در دامن رفیق مادر شایگان و سایر رفقا در سازمان آموزش داده شدند که امروز
امر تهیه غذای حیوانِ فرزندان شان مهم تر از امر جمع بندی موضوعات سیاسی میشود؟ و
همین شیفته گان اخلاقیات بورژوازی فاسد میشوند تهمت زن به منتقدین شان! چطور است
که تشکیلات رفیق اشرف دهقانی این آموزش ها را در دستور سازمانی خود ندارد؟ چطور
است که امروز برخی از نیروها که "جذب" تشکیلات رفیق دهقانی شدند بجای
پرداختن به امر آموزش فرزندانشان و اطرافیانشان وقیحانه و بی شرمانه به پخش
اتهامات بی پایه مشغولند؟ بجای امر آموزش فرزندانشان در چهارچوب راهی که به آن
"ایمان" دارند به ترور شخصیت منتقدین دست میزنند و تشکیلات رفیق اشرف
دهقانی بجای نقد و نفی این روابط بی شرمانه سکوت را انتخاب میکند؟
آیا برای گسترش فضای اعتماد و رفاقت رفقای تشکیلات رفیق
اشرف دهقانی وظیفه ندارند نسبت به اتهامات اعلام نظر کنند؟
در خارج از کشور بسیار سخت است نیروی جدید یا جوان گرفت،
تقریبا غیرممکن است اگر که بخواهید پای بند به اصول سازمانی باشید و رعایت کامل
مسایل امنیتی را در نظر داشته باشید. حتی ارتباط ساده اجتماعی به دلیل سیل جاسوس
های رنگارنگ رژیم معقول نیست. سوال یا سوالات درست از تشکیلات رفیق اشرف دهقانی
این است: چرا اینهمه نیروی با تجربه از تشکیلات شما ریخته شد؟ آیا تهمت زدن یک سنت
فدایی است یا ضد سنت های فدایی؟ چرا به با عمل وقیحانه تهمت زدن برخورد نمیکنید؟
چرا سکوت میکنید؟
چرا چه گوارا؟ چه گوارا به مثابه یک کمونیست راستین
انقلابی، با داشتن همسر و فرزندان، با وجود تنها بودن اما به راهی که به آن
ایمان داشت تک و تنها ادامه داد و در راه همراهان خود را پیدا نمود، و تنها به
نوشتن آن شعار در پایین نوشته هایش اکتفا نکرد! اگر مثال از رفقایی همچون مسعود
احمدزاده یا بهروز دهقانی یا خشایار سنجری یا کرامت دانشیان یا امیرپرویز پویان و
غزال آیتی و لادن و نسترن آل افا و شیرین معاضد و ... نمی آورم برای این است که
آنان در هموار ساختن مسیر انقلاب جان های شیرین شان را با عشق به خلق های تحت ستم و
رهایی آنان از سلطه امپریالیسم و سگ زنجیری اش شاه قاتل پیوند زده بودند و هرگز موقعیتی مانند رفیق چه
گوارا برایشان پیش نیامد تا باز هم خود را در بوته آزمایش عاشقان خلق های ایران و
یا سایر مرزها قرار دهند!
دهم خرداد دوهزار و سیصد و نود و چهار / سی و یکم ماه مه دوهزار و پانزده
ساواک شاهنشانی در خارج از
ایران
رقابت یا رفاقت؟ برخورد نظری
یا اتهام زنی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر