۱۳۹۴ دی ۳۰, چهارشنبه

زندگی در همسایگی "تونی بلر" و "جرج بوش"






زندگی در همسایگی "تونی بلر" و "جرج بوش"




اگر وکیل، مشاوره حقوقی، سازمان زنانی این نوشته را میخواند و مایل است برای کمک با من تماس بگیرد از آن استقبال میکنم.



از آنجاییکه فردی بسیار مستقل، مبارز و سخت کوش هستم هرگز در زندگی ام  مشکلات شخصی ام را مطرح برای در خواست کمک نکرده بودم. البته همه ما که بعنوان پناهنده در خارج زندگی میکنیم بخصوص افرادی مثل این قلم که دوستان دلسوزش در جاهای دیگرهستند یا بستگانی در آنجا نداشته باشند مجبور به کمک گرفتن در برخی موارد میشوند. نوشتن مشکلی که امروز با شما خواننده محترم در میان میگذارم از چند جنبه برایم حائز اهمیت است. مهمترین آن آشنا شدن و یا بیشتر آشنا شدن با "فرهنگ قلدری و فرهنگ ضدخارجی" در اروپا است. جنبه های دیگر را خودتان در لابلای نوشته می یابید.

 همینطور سطوری که در زیر ملاحظه میشود نه بررسی جامعه شناسانه است و نه روانشناسانه رفتاری. چون من نه جامعه شناس هستم و نه روانکاو رفتاری. این وظیفه خطیر بر دوش جامعه شناسان است. البته جامعه شناسان دلسوزی که علمشان را بر اساس حقایق جاری، خشونت های حاکم بر فرهنگ جامعه، و مناسبات تولید در جوامع استوار میکنند و نتایج مطالعان خود را در راه بهبود زندگی بشریت بکار میبرند نه ضد بشر و در جهت سود بورژوازی کارگر کُش.

اما آنچه این قلم را وادار به مقایسه سریع و مختصر تاثیر فرهنگ قلدری امپریالیستها در جوامع اروپایی کرد تجربیات شخصی شش ساله ام در جوار همسایگانی ست که قلدری های آنها در مورد من هر روز مرا بیاد دورغ ها، شعبده بازی ها، پشت هم اندازی ها، داستان پردازی های دو جنایتکار تاریخ "تونی بلر" و "جرج بوش" می اندازد. البته مسیر زندگی و تجربیات عینی میتوانند به بررسی های جامعه شناسانه کمک های شایانی نمایند.

فکر میکنم پس از گذشت دوازده سال از حمله امپریالیسم آمریکا و انگلیس و شرکاء به عراق کمتر کسی است که نداند این حمله به راستی فقط و فقط قلدری نظامی – سیاسی و اقتصادی بود تا کودکان زنان و مردان بی دفاع عراقی را بکُشند منابعشان را غارت کنند و نوع جدید سلطه خود بر خاورمیانه را بر پایه دورغ های گوبلزی پیاده کنند. اگر کسی هنوز به این قضیه پی نبرده است شکی نیست که یا به نوعی منافع حقیرش به منافع زالوها گره خورده یا اینکه علاقه مند است که مغزش خواب بماند.

بشریت به هر دوی این جنایات نگاه میکرد و میکند. برخی در تظاهرات های عظیم ضدجنگ شرکت میکردند و برخی ها حتی از شرکت در این امر بسیار ناچیز هم دریغ میکردند. بماند آن عده که اگر بدانند شرم چیست، باید تا آخر عمر شرمسار زندگی کنند چرا که هم اسرائیل کودک کُش را به رسمیت شناختند و هم از حملات قلدرهای جهان به افغانستان و عراق و لیبی حمایت ضمنی کردند.
بسیار خوب بخاطر میاورم قیافه آن دورغگوی رذل، تونی بلر را که پشت دوربین های تلویزیونی با ژشت خاض خودش دست راستش را جمع میکرد و روی اینکه صدام حسین مشغول تولید انبوه سلاح های شیمیایی ست مدام تاکید میکرد و رعب و وحشت را در دل نادانها شعله ور میکرد تا به این وسیله بتواند رای "حقوق بگیران" مجلس انگلیس را جمع آوری کرده تا به حمله خود به عراق و کشتار مردم بی گناه بی دفاع "مشروعیت" بخشد! حتی چند روز مانده به حمله یکی از مراکز تحقیقاتی دانشگاه آکسفورد انگلستان مدارکی ارائه داد که دورغ های تونی بلر را برملا میساخت، اما رسانه های امپریالیستی انگلیس در راس آن بی بی سی، این "مرکز حشر و نشر خرافات، دورغ و رمالی" مردم را بطور منظم و هسیتریک وار از "حملات تروریستی صدام حسین" میترساند! همانطور که امروز از داعش دست ساز خودشان میترساند.

پس از آنکه نیروهای مبارز در انگلیس این حمله را محکوم و خواستار رسیدگی به دورغهای تونی بلر شدند دادگاهی به بررسی این مسئله اختصاص داده شده و از تونی بلر خواسته شد که مدارک خود دال بر تولید انبوه سلاح های شیمیایی در عراق را ارائه دهد که او همچنان از ارائه این اسناد کوتاهی میکند. فرهنگ قلدری حاکمان دنیا فرهنگ حاکم بر جامعه شده، همسایگان سفید پوست من خوب میدانند که قانون و دولت شان پشت آنهاست بخصوص در این برهه از زمان که "داعش داعش" میکنند به همین دلیل آنان شکنجه گرانی شده اند که هر نوع شکنجه ای را بر من اعمال میکنند و از آنجایی که بیماری روانی هم دارند, همانطور که تمام شکنجه گران گوانتامو و زندانهای ایران و سراسر جهان افراد سادیسمی هستند، قانون هم "عذر آنان را موجه" میداند.

اما از شش سال پیش که من به محل مسکونی ام نقل مکان کردم رفتارهای عجیب و غریب دو همسایه ام مرا وادار کرد که بیشتر روی رفتارهایشان متمرکز شوم. و نیز رفتار های آنها را با اخبار منطبق کنم. به طور مثال هر بار که اسرائیل که به فلسطین حمله میکرد یکی از همسایه ها بطور منظم در طول بیست و چهار ساعت مرا مورد آزار قرار میداد و از اینکه من هیچ واکنشی فیزیکی یا زبانی به آنها نشان نمیدهم جری تر شده و بر آزارهایش می افزود. 

آنها از خالی کردن آشغال های جارو برقی شان روی پنجره هایم تا ادار ریختن بر پنحره هایم تا کثافات حیوان و آدمیزاد را در حیاطم بطور مدام ریختن و از همه مهتر برهم زدن هر شب خوابم فرستادن گنگ روبروی پنجره اتاقم سنگ زدن بر پنجره هایم، و... آزار و اذیت میکنند. تمام راه های قانونی را که میشود در مورد آزار همسایه ها در پیش گرفت را به مدت چهار سال به پیش بردم، اما بر باورم بر اینکه قوانین و مقررات جامعه سرمایه داری را نژادپرست ها، و زالوها و پادوهای سرمایه داری می نویسند و اجرا میکنند افزوده شد. بر باورم افزوده شد که پادوهایی وجود دارند که از ملیت های دیگر هستند مثل من و شما که "خارجی" هستیم، امکان شغلی برای آنها فراهم شده که در این موقعیت بجای کمک بر برقراری برابری شهروندی و به قول معروف بررسی عادلانه دعوا و حق را به حق دار دادن، آنچنان خوش خدمتی به سیستم ضدخارجی میکنند که خود سفید پوست های نژادپرست هم قادر به این نوع برخورد های رذیلانه نیستند! 

این دو همسایه به مدت چند ماهی ست که با پشتوانه "مسیحیی" همسایه جدید مدام برای من پلیس خبر میکنند، پلیس حتی ساعت یازده و نیم شب در خانه ام را میکوبد و از خواب بیدارم میکند. با آنها حرف میزنم ظاهرن قانع میشوند اما مدتی نمیگذرد که دوباره پلیس محکم تر میکوبد.

همسایه جدید، و بوی تعفن دین و خدا در خدمت سرمایه

بازگشت به مشکلم، وقتی پس از چهار سال نتیجه ای از شکایاتم نگرفتم و تازه تنها شکایت از همسایگان نبود بلکه شکایت از " اولیای امور" نیز بود، سلامتم به خطر افتاده بود و انرژی ام بی حاصل میرفت، دنباله شکایت را نگرفتم. تا اینکه همسایه جدیدی آمد که در ابتدا بسیار صمیمی بود و طوری رفتار میکرد که گویی که حامی دادخواهان هستند، اما چندی نگذشت که کاشف بعمل آمد که ایشان و شرکایش با بودجه شهرداری مشغول ساختن کلیسا هستند که در شرف اتمام است! بسیار هم اصرار داشتند که بنده را هم به "چای و قهوه مجانی" در آنجا دعوت کنند! با وجودی که در همان هفته های اول وقتی پسر هفت ساله شان اولین سوالش از من این بود" دین شما چیست"، و به او که مشخص بود که خیلی خوب میداند "دین" چیست، گفتم من دین ندارم و خدا هم ندارم. تا ماه ها هر بار که این همسایه جدید را میدیدم به گرمی مرا در آغوش میگرفتند و به "چای و قهوه محانی" دعوت میکردند، یک روز به آنها بطور جدی و صمیمی گفتم شما که میدانید که من بی دین هستم چرا اصرار میکنید، گفتند بیا "چای و فهوه مجانی" بخور، گفتم من هیچ چیز مجانی نه میگیرم نه میخورم، چون برای سلول های مغزم ارزش قائلم. به آنها گفتم من شما را نه بعنوان یک مسیجی بعنوان یک انسان نگاه میکنم و مثل همه انسانهای غیر جنایتکار شما را هم دوست دارم. چندی نگذشت که این این اقای کشیش نیز همدست دو همسایه ی دیگر شد! حال همسایه ام به کلیسا میرود و "دعا" میخواند و روز بعد برای من پلیس خبر میکند. 

همسایه جدید سه فرزند هشت و پنج و سه دارد که روزهای یکشنبه صبج زود هشت و نیم این بچه را در سرمای زمستان میکشد و پای پیاده به کلیسا میبرد، از آنجاییکه نه تنها این " مدعی دوست داشتن آدمها" به من کمکی نکرد بلکه از امکاناتی که برایش فراهم آمده استفاده کرد و پلیس  محله به سه سوت همسایه بالایی من در خانه من است اما وقتی که بنا به توصیه های حقوقی من به پلیس محله زنگ میزنم حتی تلفنم را جواب نمیدهند! 

روزی که این همسایه مسیحیی بچه هایش را از صبج زود تا هشت شب به کلیسا برده بود به خانه برگشت دست بر قضا او را دیدم به او که بسیار آدم فضولی هم هست گفتم فلانی  تو ابن سوز سرماهشت صبج که این بچه ها باید در جای گرمشان باشند و با هم بازی کنند و انرژی بگیرند برای هفته بعد درس و مدرسه کجا میبردی، بچه هایش هم سرا پا گوش بودند و مرا هم خیلی دوست داشتند چون با آنها بازی میکردم و به آنها شکلات میدادم و در خانه ام به رویشان باز بود،همسایه اول خود را به خنگی زد و زن مرتجع تر از خودش به دادش رسید که هشت صبح نبود هشت و نیم بود، میرفتند کلیسا اونجا میرقصند، گفتم خب تو خونه که بهتر میشه رقصید بعد هم دوازده ساعت روز تعطیل رو که باید زندگی کودکانه داشته باشند را در کلیسا میگذارند؟ زن که با حرص غلیظی واژه کلیسا را تلفظ میکرد  خظاب به بچه هایش گفت اونجا بهشون خوش میگذره مگه نه؟ و بعد که متوجه شد بچه هایش از حرف من خوششان آمده و منتظرند تا بیشتر از حق شان دفاع کنم فورا آنها را به داخل منزل فرستادند، به زن گفتم یک کتاب هست به اسم " Oranges are not the only fruit "  ، بد نیست شما دو تا این کتاب را بخوانید تا ببینید کاری که شما با این بچه میکنید چه عاقبتی میتواند داشته باشد. از فردای آن روز آزارها بیشتر شد. 

همسایه جدید زن و شوهری هستند که زن سفید پوست است و مرد سیاهپوست که تمام دوستانشان نماینده مجلس هستند و احتمالا خود او هم  که چند سالی ییش نیست که به این کشور آمده و زنی سفید پوست گرفته مانند برخی متوهم فکر میکند واقعا برابری نژادی یا حقوقی در اروپا وجود دارد مشغول رای جمع کردن برای نماینده شدن است. البته برای رسیدن به این برابری باید مبارزه کرد اما نه پادویی!

آنها تمام محله را، بجز من به کلیسا کشاندند بعضی از عصرها غذای مجانی هم میدهند و میتوانید حدس بزنید که به این وسیله درست مثل مساجد چه اهدافی را در خدمت به سرمایه داری دنبال میکنند. مغزها را به خواب برند تا " عمو سام ها" بتازند! 

فشرده ای از آن چه بر من میگذرد را نوشتم. مطمئن هستم آنانی که درک و شعور درست از شرایط دارند وضعیت مرا بخوبی میفهمند. به یک سازمان زنان ایرانی در محل اقامتم مراجعه کردم بیش از یک ماه میگذرد که نه کاری کرده اند و نه میگویند که ما برای تو کاری نمکنیم. بطور مثال برایم قرار گذاشتدکه فلان روز ساعت یازده و نیم بروم و یکی از کارکنان را ببینم ساعت یازده و بیست وسه دقیقه برایم از طریق موبایل پیام دادند که قرار کنسل شده و برای قرار بعدی مجدد تماس میگیرند. پیام برای فرد بخصوصی گذاشتم که با من تماس بگیرد اگر شما تماس گرفتید آنها هم تماس گرفتند. در حالیکه شما به هر سازمان دولتی همین جامعه مراجعه کنید یا پیام بگذارید ظرف بیست و چهار ساعت با شما تماس میگیرند. 

بهرو از آنجاییکه شکایات من ره به چایی نبرد، و خانه من زندان من شده و همسایه هایم شکنجه گر بدینوسیله اعلام میکنم اگر وکیلی مشاوره حقوقی یا سازمان زنانی ست که مایل است به من در پیش برد شکایتم و دادخواهی ام کمک کند با کمال میل از آن استقبال میکنم. اگر کسی خانه ای دارد که به من اجاره دهد نیز کمک بسیار بزرگی است.

بیستم ژانویه دوهزار و شانزده

امضا محفوظ









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر